حاجی
نویسه گردانی:
ḤAJY
حاجی . (اِخ ) (امیر... سیف الدین ).. «چون این خبر به امیرزاده میرانشاه که در کنار آب مرغاب بود رسید آتش خشمش اشتعال یافته امیر حاجی سیف الدین و امیر اقبوغا را با فوجی از سپاه ظفر انتما برسم منغلا روانه ٔ هرات گردانیده خود متعاقب ازآنجا در حرکت آمد...» رجوع به حبط ج 2 ص 138 شود.
واژه های همانند
۲۳۴ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۸ ثانیه
حاجی کلا. [ ک َ ] (اِخ ) نام عده ای از قرا، و از جمله ، قریه ای در بالا بلوک بارفروش . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 117). و قریه ای ...
حاجی وند. [ وَ ] (اِخ )جزء طایفه ٔ هی هاوند، از ایل بختیاری ایران ، و دارای شعب ذیل است : غالبی ، زید قائد، هیل هیلی ، الیاس .
ده حاجی . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در 5هزارگزی جنوب قدمگاه . دارای 141 تن سکنه است . (از...
ده حاجی . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. واقع در 9هزارگزی جنوب نیشابور. دارای 105 تن سکنه است . آب آ...
ده حاجی . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چالانچولان شهرستان بروجرد. واقع در 32هزارگزی جنوب بروجرد. دارای 313 سکنه است . آب آن از قنات ...
حاجی سقا. [ س َق ْ قا ] (اِخ ) وی بزمان سلطان مسعود، در خدمت دربار میزیست و بیهقی ، در شرح دستگیری اریارق گوید: «وی [ اریارق ] بدهلیز بنشست ...
حاجی شاه . (اِخ ) ابن یوسف شاه . آخرین اتابکان یزد است که ازسنه ٔ 690 تا سنه ٔ 718 هَ . ق . حکومت کرد و چون در این سال (718) برادر شیخ ابواس...
حاجی قره . [ ق َ رَ ] (اِخ ) (رود...) در یادداشتهای ما ذکر محل آن فراموش شده است . شاید در ایالت آذربایجان باشد.
حاجی خان . (اِخ ) کنگرلو، حاکم نخجوان . از کسانی است که کریم خان زند، پس از تصرف سلماس و خوی و قلعه ارومی ، در سنه ٔ 1176 هَ . ق . چون عزیم...
حاجی داغ . (اِخ ) نام محلی است در آذربایجان ، و در آنجا معدن زغال سنگ هست ، و اهالی برای مصرف خود بطرز عادی یعنی کندن چاههای کم عمق از ...