حثم
نویسه گردانی:
ḤṮM
حثم . [ ح َ ] (ع مص ) دادن . || نرم و رام کردن . || دلک . (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
حسم . [ ح َ ] (ع مص ) بریدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). قطع. || گسستن . بگسلیدن .- حسم عرق ؛ بریدن رگ به آهن داغ تا خون...
حسم . [ ح َ س ِ ] (ع ص ) پیوسته . || بداختر. ج ، حسوم . (مهذب الاسماء).
حسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) نام موضعی است . نام جائی در شعر نابغة.
حسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (معجم البلدان ).
حسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن حارث بن اسامةبن لوی . از اجداد کابس بن ربیعه است که در زمان معاویه میزیست و شبیه پیغمبر بود. (تاج ال...
حصم . [ ح َ ] (ع مص ) جق . (تاج المصادر بیهقی ). تیز دادن یا خاص است به اسپ .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شکستن .
هثم .[ هََ ] (ع مص ) کوفتن چیزی را چنانکه ساییده شود. (منتهی الارب ): هثم چیزی ؛ کوفتن آن را تا نرم و ساییده گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب ...
هثم . [ هَُ ث ُ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ فروریخته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).
هسم . [ هََ] (ع مص ) شکستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هسم . [ هَُ س ُ ] (ع ص ، اِ) داغ کنندگان . (منتهی الارب ). لغتی است در حُسُم . (اقرب الموارد). رجوع به حسم شود.