اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حدس

نویسه گردانی: ḤDS
حدس . [ ح َ ] (ع مص ) شتافتن . (منتهی الارب ). سرعت . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بشتاب رفتن . || الرمی ، و منه الحدس و هو الظن . (معجم البلدان ). حدس بسهم ؛ به تیر زدن . تیر زدن . (منتهی الارب ). || غلبه کردن در انداختن کسی را. || فروخوابانیدن . افکندن . بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || پاسپر نمودن . یقال : حدسته برجلی ؛ وطئته . (منتهی الارب ). پایمال کردن . لگدمال کردن . || خوابانیدن گوسفند را برای ذبح . || حدس به لبّة بعیر؛ کارد در سینه ٔ شتر زدن . || حدس لهم بمطفئةالرضف ؛ ذبح کرد برای آنها گوسفندی لاغر که خاموش کند آتش را و پخته نشود. || آهنگ کردن . (از منتهی الارب ). || بر گمان گفتن . بگمان سخن کردن . گمان بردن . بگمان دانستن . گمان . فراست . ظن . (زمخشری ). پنداشت . پنداشتن . ظن بردن . دانستن امور به تخمین . تخمین . تخمین زدن . تخمین کردن . دید. دید زدن . حدس زدن . دانائی . (غیاث ) (نصاب ). دریافتن . (غیاث ). زود دریافتن چیزی . زودیافتن و فرق آن با فکر آن است که در فکر ترتیب باشدو در حدس احتیاج به ترتیب نباشد : من در جواب رقعه ٔ او فصلی بنوشتم بدان حال که بر وفق حدس و فراست من آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ تهران ص 340).
تهانوی گوید: متمثل شدن مبادی فکری است در ذهن دفعةً و بدون اختیار و قصد، خواه پس از جستجو و خواه بدون آن ، و آن از حدس بمعنی سرعت گرفته شده است ، و لذا در عرف آنرا سرعت انتقال از مبادی به مطلوب نامند، ولیکن در این مسامحت است ، چه در حدس حرکتی نیست و در مقابل فکر است ، گوئی اینان طفره و عدم تدرج را به سرعت تعبیر کرده اند و برخی گویند: تیزانتقالی نفس است بخودی خود از حد وسطها و استدلالات . و برخی آنرا متمثل شدن حد وسط و مانند آن در نفس یک دفعه خوانده اند، و برخی گفته اند: بدست آوردن حد اوسط است دفعةً و بدون حرکت و تدرج ، خواه با شوق و خواه بدون آن باشد، نه بدست آوردن مطلب بدون حرکت ، و بنابراین اینکه گویند حدس خالی از حرکت است بدان معنی است که حرکت بسوی حد وسط ندارد، نه حرکت بطرف مطلب . این گفته ٔ حلوانی است در حاشیه ٔ طیبی . (کشاف اصطلاحات الفنون ). خواجه ٔ طوسی آنرا چنین تعریف کند: قدرت این قوت (قوت استعدادی که در تعریف ذهن گفته شد) بر اقتناء حد اوسط در هر مطلوب بذات خود. (اساس الاقتباس ص 410). سرعة انتقال الذهن من المبادی الی المطالب و یقابله الفکر و هی ادنی مراتب الکشف . (تعریفات جرجانی ص 56).
- حدس خطا ؛ حدس که با حقیقت مطابقت نکند.
- حدس صائب ؛ حدس مطابق با واقع.
|| بی راه بری براه رفتن . بشدن در زمین نه به بصیرت . (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
حدث . [ ح َ دُ / دِ ] (ع ص ). مرد بسیارسخن . پرسخن . || خوش سخن . (منتهی الارب ).
حدث . [ ح ِ ] (ع ص ) حَدِث . (منتهی الارب ). همسخن : حدث ملوک ؛ صاحب حدیث پادشاهان . قصه گوی و هم سخن آنان . هوحدث الملوک اذاکان صاحب حدیثه...
حدث . [ ح َ دَ ] (ع اِ) مرد جوان . (منتهی الارب ). جوان . مردم جوان . ج ، اَحداث . (منتهی الارب ). برنا : شنیدم که درویشی را با حدثی بر خبثی ...
حدث . [ ح َ دَ ] (اِخ ) یاقوت گوید: دژی است حصین میان ملطیه و سمیساط ۞ و مرعش . از مرزهاست ، و آنرا «حمراء» نیز نامند چون خاک آن سرخ میباش...
حدث الرقاق . [ ح َ ثُرْ رِ ] (اِخ ) موضعی است به شام .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.