حرس
نویسه گردانی:
ḤRS
حرس . [ ح َ رَ ] (ع مص ) دیر زیستن . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
هرث . [ هَِ ] (ع اِ) جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ). جامه ٔ خلق . (اقرب الموارد).
هرث . [ هَُ / هَِ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی است بر نهر جعفر ازاعمال واسط و از قراء مشهور است . (معجم البلدان ).
هرص . [ هََ رَ ] (ع اِ) کرم . || گرخشک بدن . || (مص ) مبتلاگردیدن به گرخشک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حرص زدن . [ ح ِ زَ دَ] (مص مرکب ) حریصی نمودن . حرص نمودن . زیاده طلبیدن .بسیار خواستن . بسرعت و شتاب خواستن . کم صبری کردن .
حرص آوری . [ ح ِ وَ ] (حامص مرکب ) آزور شدن . حریص شدن : بدگمانی کردن و حرص آوری کفر باشد نزد خوان مهتری .مولوی .
هرس کردن . [ هََ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرخو کردن . شاخه های زاید درخت را بریدن . بریدن شاخه های رز راتا بار بیشتر دهد. تقضیب . (از یادداشتهای ...
حرث انگور. املاءِ ناصحیح « هرس انگور » (رجوع شود به هرس کردن).
مثال:
"در این دوره آموزشی، کارشناس ارشد باغبانی سازمان جهاد کشاورزی سیستان و بلو...
حرام و هرس . [ ح َ م ُ هََ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بیهوده . باطل . نفله . تباه . و در لازم و متعدی با شدن و کردن صرف شود.
حرص گرفتن . [ ح ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) عصبی شدن : حرصم گرفت ؛ عصبی شدم .
حرص نمودن . [ ح ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) حریصی نمودن . حرص زدن : چندان حرص نمود که مر او را ارسلان خان فروگرفت و چنان برادرزاده ٔ ...