حزم
نویسه گردانی:
ḤZM
حزم . [ ح َ ] (ع مص ) استوار کردن . || استوار بستن . (منتهی الارب ). || استوار کردن تنگ بر ستور. || تنگ بر ستور بستن . (تاج المصادر بیهقی ). تنگ بربستن اسب را. تنگ ستور بستن . (غیاث ). استوار کردن تنگ بر ستور.(مهذب الاسماء). || فراهم آوردن کار خویش را. || تباه کردن و بریدن و کم کردن . (تاج المصادر بیهقی ). کم کردن و بریدن . (زوزنی ). || از راه بگشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عبد عمرو خثعمی . بغوی گوید مدنی بود اما نمیدانم صحابی بود یا نه ، حدیثی راجع به حق خلیفه بر مردم از او آمده است . ...
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمرو واقفی . ابومعشر گوید: از بکائین است که آیت : «فتولوا و اعینهم تفیض من الدمع» در حق ایشان نازل گردیده است . (ا...
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ولیدبن عبدالملک بن مروان اموی . مادرش ام ولد بوده است . (العقد الفرید ج 5 ص 185).
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) بنی عُوال نام کوهی در نواحی حجاز از غطفان . (معجم البلدان ).
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) حدیدا. نام موضعی است و مرار شاعر در بیت ذیل نام آن برده : یقول صحابی اذ نظرت صبابةبحزم حدید اما بطرفک تسمح .(معجم ا...
ابْنِ حَزْم، خاندانى از بزرگان، سیاستمداران و دانشمندان اندلس. یزید جدّ اعلای این خاندان، ایرانى و از بردگان آزاد شدة یزید بن ابى سفیان...
ابن حزم . [ اِ ن ُ ح َ ] (اِخ ) ابومحمد علی بن احمدبن سعیدبن حزم اموی اندلسی . اصل او از فارس است . جد اعلای او از موالی یزیدبن ابی سفیان ...
ابن حزم . [ اِ ن ُ ح َ ] (اِخ ) ابوالولید محمدبن یحیی . از شعرای اندلس ، عمزاده ٔ ابن حزم ابومحمد. تاریخ ولادت و وفات او معلوم نیست .
حزم شرج . [ ح َ م َ ش َ ] (اِخ ) یاقوت از اصمعی نقل کند که حزم شرج در دیار ابی بکربن کلاب است . (معجم البلدان ).
حزم فیدة. [ ح َ م ُ ف َ دَ ] (اِخ ) کثیر گوید : حزیت لی بحزم فیدة تحدی کالیهودی من نطاة الرقال .(معجم البلدان ).