حشری
نویسه گردانی:
ḤŠRY
حشری . [ ح َ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به حشر،یک تن از سپاه غیر منتظم : آن مردم حشری هزیمت کرد و لشکری چون هزیمت آنان بدید تیز براندن گرفت ، تا زان حشریان اندر آن هزیمت سه هزار مرد کشته شد. (تاریخ سیستان ). || یک تن سخره . یکی به بیگار و شاکارگرفته شده : تا پنجاه هزار مرد حشری و بیست هزار مغول آنجا جمع گشت . (جهانگشای جوینی ). و بفرمود تا از جانب جند نیز، توشی مردان حشری مدد فرستاد و بر راه بخارا روان شد. (جهانگشای جوینی ). || دشنامی مر زنان را در تداول عوام فارسی زبانان . زن تباه کار. زن در دست رس همه کس . || مرد یا زن شهوت پرست . سخت مایل به عمل جنسی .
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
حشری . [ ح َ ] (ع اِ) ترکه و اموال آنکه او را وارثی نباشد.
از ریشه حَشَرَ به معنی بر انگیخته شده جنسی ،کسی که از شدت تحریک جنسی کنترل رفتار های خود را ندارد
حالتی که شخص در آن دچار تحریک جنسی شده و تمایل به سکس پیدا می کند
نوعی اسارت بردن مغولان بوده که از فرد اسیر که عموما غیر نظامی بوده برای بیگاری در جنگ و یا به عنوان سپر انسانی در برخی نبردهای سخت استفاده می شده، عمو...
حشری تبریزی . [ ح َ ی ِ ت َ ](اِخ ) محمدامین انصاری تبریزی ساکن عباس آباد اصفهان بود، و چون راتبی که داشت بریده شد، قصیده ای در ستایش حبیب...