اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حلی

نویسه گردانی: ḤLY
حلی . [ ح َل ْی ْ ] (ع اِ) پیرایه . (از ترجمان عادل ). زیور. (نصاب ). پیرایه و زیور از معدنیات باشد یا از سنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، حُلی یا حَلی . و حَلیة یک آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
- حلی السیف ؛ پیرایه ٔ شمشیر. حلاةالسیف مانند آن است . (منتهی الارب ).
|| (مص ) پیرایه کردن زن . (منتهی الارب ). (آنندراج ). || بازیورشدن . زیور پوشیدن و صاحب زیور گردیدن . || مستفید گردیدن . || حال و حالیه و حلیه نعت است از آن . (منتهی الارب ). || خوش آمدن در چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
جعفر حلی . [ ج َ ف َرِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) رجوع به جعفربن احمد ... شود.
جعفر حلی . [ ج َ ف َ رِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) رجوع به جعفربن خضر ... شود.
حسن حلی . [ ح َ س َ ن ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن علی بن داود، معروف به ابن داود حلی (647 - 710 هَ . ق .). او راست : «اکلیل الناجی » در عروض . و ی...
حسن حلی . [ ح َ س َ ن ِ ح ِ ل ل ] (اِخ ) ابن علی بن حمود (1300 - 1335 هَ . ق .).در حله درگذشت . دیوان شعر دارد. (ذریعه ج 9 ص 241).
حسن حلی . [ ح َ س َ ن ِ ح ِ ل ل ] (اِخ ) رجوع به علامه ٔ حلی وحلی و حسن بن راشد حلی و حسن بن سلیمان بن خالد شود.
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن جاسم بن محمد اسدی حلی . شاعر. رجوع به علی اسدی شود.
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن حسن بن عنتربن ثابت حلی ، مشهور به شمیم و ملقّب به مهذب الدین و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به ع...
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن حسین بن علی عوض مزیدی اسدی حلی . رجوع به علی عوض شود.
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن حسین حلی شهیفنی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی شهیفنی شود.
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن حسین خیقانی حلی نجفی . رجوع به علی خیقانی شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.