حلی
نویسه گردانی:
ḤLY
حلی . [ ح َل ْی ْ ] (ع اِ) پیرایه . (از ترجمان عادل ). زیور. (نصاب ). پیرایه و زیور از معدنیات باشد یا از سنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، حُلی یا حَلی . و حَلیة یک آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
- حلی السیف ؛ پیرایه ٔ شمشیر. حلاةالسیف مانند آن است . (منتهی الارب ).
|| (مص ) پیرایه کردن زن . (منتهی الارب ). (آنندراج ). || بازیورشدن . زیور پوشیدن و صاحب زیور گردیدن . || مستفید گردیدن . || حال و حالیه و حلیه نعت است از آن . (منتهی الارب ). || خوش آمدن در چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْلی ] (اِخ ) ابن سعیدبن احمدبن یحیی مزیدی حلی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به ملک الادباء و استاد شهید. شاگرد علام...
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن ظاهر مطیری اسدی حلبی . ادیب و شاعر بود (1240 - 1290 هَ . ق .). او را مجموعه ای است از شعر. (از معجم...
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن عبدالحمیدبن قحاربن معد موسوی حلی ، مشهور به مرتضی . رجوع به علی مرتضی شود.
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن علی بن طاووس حسن حلی ، مکنّی به ابوالقاسم و ملقّب به رضی الدین . متولد درهشتم محرم سال 674 هَ ...
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن محمدبن علی کاشی ، ملقّب به نصیرالدین . رجوع به علی کاشی (ابن محمد...) شود.
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن علی بن سکون حلی ، مشهور به ابن سکون و مکنّی به ابوالحسن . نام او در معجم الادباء ...
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن موسی بن جعفربن محمدبن احمدبن طاووس علوی فاطمی حسینی حلی ، مشهور به ابن طاووس و مکنّی به ابوا...
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن یوسف بن علی بن مطهر حلی ، ملقّب به رضی الدین . صوفی بود و در سال 710 هَ . ق . درگذشت . او راست : ا...
محقق حلی . [ م ُ ح َق ْ ق ِ ق ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) رجوع به جعفربن حسن بن یحیی ... شود.
مهدی حلی . [ م َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن داود ابی سلیمان حلی . شاعر و ادیب بود (1222-1287 هَ . ق .). در حله ٔ عراق زاده شد و هم در آنجا درگ...