اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حم

نویسه گردانی: ḤM
حم . [ ح ُم م ] (ع اِ) بهین شتر. (منتهی الارب ). کریمه از شتران . (اقرب الموارد). ج ، حمائم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حم الشی ؛ معظم آن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حم الظهیرة؛ شدت گرمای نیم روزه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۵ ثانیه
هم دستانی . [ هََ دَ ] (حامص مرکب ) موافقت . (یادداشت مؤلف ). هم داستانی . رجوع به هم داستانی شود.
هم داستان . [ هََ ] (ص مرکب ) دو کس را گویند که پیوسته با هم سخن کنند و حکایت گویند و صحبت دارند. || موافق . (برهان ). متفق . هم سخن . هم عق...
هم آشیانی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم آشیان بودن : هر مرغی را که چینه ٔ تربیت او دهد با سیمرغ هم عنانی و با طاووس هم آشیانی نماید. (سندبادنام...
هم آرایشی . [ هََ ی ِ ] (حامص مرکب ) دارای نظام مشترک بودن . هم روشی . هم راهی : از هم آرایشی وهمکاری هر یکی را یکی کند یاری .نظامی .
هم ارتفاع . [ هََ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) دو چیز که ارتفاع برابر دارند.
هم بالایی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم قدی . یک اندازه بودن : سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ نتواند که کند دعوی هم بالایی .سعدی .
هم ریختن . [ هََ ت َ ] (مص مرکب ) به هم ریختن . در هم ریختن . آشفتن . رجوع به ترکیبات ِ «هم » شود.
هم کشیدن . [ هََ ک َ /ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دوختن لباس بدون دقت و ظرافت : هرطور بود هم کشیدم و تنم کردم . (یادداشتهای مؤلف ).
برهمکنش چند عامل، عنصر یا ماده شیمیایی بصورتی که برآیند آنها بیش از حاصلجمع ساده آنها باشد؛ برابر با واژه synergy در انگلیسی؛ متضاد آن «همزُدایی» یا ا...
داشتن ناحیه یا گستره‌ای از چیز‌های مشترک با...، در رشته‌های علمی‌ گوناگون کاربرد دارد، (به انگلیسی‌:)
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.