اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حی

نویسه گردانی: ḤY
حی . [ حی ی ] (ع اِمص ) زندگی . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
حی لایموت . [ح َی ْ ی ِ ی َ ] (اِخ ) خدای لایزال . آنکه هرگز نمیرد.
کتابی به زبان عربی از ابوعلی سینا که از آثار تمثیلی و عرفانی اوست. این کتاب را شاگرد وی ابوعبید جوزجانی به فارسی ترجمه کرد.
حی علی الصلوة. [ ح َی ْ ی َ ع َ لَص ْ ص َ لا ] (ع ، جمله ٔ انشائی ) بشتاب به نماز. زودتر باش به نماز. (زمخشری ). متوجه شوید و تعجیل کنید و بشتا...
حی علی الفلاح . [ ح َی ْ ی َع َ لَل ْ ف َ ] (ع ، جمله ٔ انشائی ) فقره ای است از اذان و اقامه ، بمعنی بشتابید و تعجیل کنید به رستگاری .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
هی: هست (از ادوات ربط یا فعل ناقص ) ( فروزانفر) ای دل به کجایی تو آگاه هیی یا نه؟ از سر تو برون کن هی سودای گدایانه (غزلیات شمس 5/2321/1) ضمنا ...
هی . [ هََ / هَِ ] (صوت ) کلمه ای است که بجهت آگاهانیدن و خبردار گردانیدن در مقام تهدید و تخویف و زجر و استهزا گویند و گاهی در مقام تحسین هم...
هی . [ی َ ] (ع ضمیر) ضمیر مفرد مغایب مؤنث به معنی او، آن زن . هی که گاه به تشدید نیز گفته شود کنایه است از واحد مؤنث غایب و گاهی یاء آ...
هی . [ هَِ ] (ق ) پیوسته . پیاپی . مدام .دائم . همیشه . همواره . (یادداشت مؤلف ) : خیزید و یک قرابه مرا می بیاوریدهی من خورم مدام و شما هی ب...
هی . [ هََ ] (فعل ) به زبان دری و هندی به معنی هست . (انجمن آرا) (برهان ) (غیاث اللغات ) : هیم به پله ٔ نیکی ز یک سپندان کم به پله ٔ بدی ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.