حی
نویسه گردانی:
ḤY
حی . [ حی ی ] (ع اِمص ) زندگی . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
هی . (ع ق ) لغتی است در اًی . (از اقرب الموارد). هی واﷲ؛ یعنی ای واﷲ. هی و ربی ؛ اًی و ربی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
هی . (اِ) نام دیگر حرف هاء. (المعجم ).
هی ٔ. [ هََ ی ْءْ ] (ع اِ)کلمه ٔ تأسف است بر چیزی که از دست رفته است و گویند کلمه ٔ تعجب است و گویند اسم فعل است به معنی آگاه باش چون...
هی ٔ. [ هََ ی ْءْ / هی ] (ع مص ) به طعام و شراب خواندن . || بر آب خواندن شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
هی هی . [ هََ هََ / هَِ هَِ ] (صوت ) عجب عجب . سخت عجیب . چه شگفت : قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی از هجر غافلی تو کت از جهان برآرد. خاقان...
هی هی . [ هَِ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مزرج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . دارای 463 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
هی ٔهی ٔ. [ هَِ ءْ هَِ ءْ ] (ع اِ صوت ) آوازی که بدان شتر را به علف خوانند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کلمه ای است...
هی مری . [ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است از الفاظ بارگیر که ترکان در مخاطبات خود آرند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ابن هی . [ اِ ن ُ هََ ی ی ] (ع ص مرکب ) و هی بن بی . فرومایه و ناکس از مردم .خسیس از ناس . بی سروپا. بی پدرومادر. و ظاهراً بیت منوچهری که ا...