 
        
            خان 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḴAN 
    
							
    
								
        خان . (اِخ ) نام  موضعی  به  اصفهان  میباشد. یاقوت  آرد: این  کلمه  عجمی الاصل  است  و در آن  زبان  اطلاق  به  منازلی  میشود که  سوداگران  در راه  بدان  سکونت  میکنند. کاروانسرای  مشهور چنین  است  که  ابواحمد محمدبن  عبد کویة الخانی  الاصفهانی  بدانجا منسوب  است ، ولی  این  شهرت  صحیح  نیست  و ابواحمد منسوب  به  «خان لنجان » میباشد. زیرا «خان لنجان » شهر این  ناحیه  است . باری  او مرد صالح  و از بزرگان  قوم  بود. که  به  اصفهان  آمد، و از اصفهانین  و بغدادیین  حدیث  کرده  و مرگش  بسال  406 هَ. ق . اتفاق  افتاد. (از معجم  البلدان  یاقوت  حموی ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۶۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        ارسلان خان . [ اَ س َ ] (اِخ ) ثالث  محمودبن  سلیمان ، از ایلک خانیه ٔ سمت  مغرب  که  پس  از خضرخان  ثانی  بحکومت  رسید. (طبقات  سلاطین  اسلام  ص  122...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ارسلان خان . [ اَ س َ ] (اِخ ) ثانی  ایلکی  ملقب  به  شرف الدوله  و مکنی  به  ابوشجاع . وی  نهمین  از ایلک خانیه ٔ ترکستان  است  که  از حدود 421 تا 42...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ارسلان خان . [ اَ س َ ] (اِخ ) عثمان . رجوع  به  عثمان بن  ابراهیم  و لباب الالباب  ج 1 ص  44، 46، 171، 172، 222، 258، 302، 336، 348 شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ارسلان خان . [ اَ س َ ] (اِخ ) قیالیغ در عهد گورخان ، حاکم  المالیغ و قیالیغ و فولادبود و شحنه ٔ گورخان  با او در حکومت  یار بود و چون  دولت  گورخان  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ارسلان خان . [ اَ س َ ] (اِخ ) نصرةالدین . رجوع  به  عثمان بن  ابراهیم  و ارسلان خان  عثمان  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        جانعلی خان . [ ع َ ] (اِخ ) مافی . از سرداران  شجاع  دوره ٔ زندیه  بود و شب  هنگام  با جسارت  بخیمه ٔ خوابگاه  زکی  زند که  بعزم  سرکوبی  سلطان  مردان...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پیرغیب خان . [ غ َ ](اِخ ) از امراء و یاران  حمزه  میرزای  صفوی . وی  در محاربه ٔ این  شاهزاده  با امرای  تکلو و ترکمان  که  در دو فرسنگی  سلطانیه  بس...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تایانگ خان . (اِخ ) «تابوقا» پسر «اینانج خان » پادشاه  قوم  «نایمان » و پدر کوچلک خان  است  که  خان  ختای  وی  را «تایانگ » لقب  داده  بود یعنی  پسر خ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حسنعلی خان . [ ح َ س َ ع َ ] (اِخ ) ملقب  به  جهانسوز. رجوع  به  جهانسوز شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حسنعلی خان . [ ح َ س َ ع َ ] (اِخ ) (محمد...) ابن  محمدنصیرخان ، حاکم  سند. او راست : «تحفةالمسلمین » و «الرزیة الکبری ». (ذریعه  ج 3 ص 469).