اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خاور

نویسه گردانی: ḴAWR
خاور. [ وَ ] (اِ) ۞ به معنی باختر است ۞ که مشرق باشد ۞ . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (غیاث اللغات ) ۞ :
ز خاورچو خورشید بنمود تاج
گل زرد شد بر زمین رنگ ساج .

فردوسی .


خداوند آن شهر نیکوترست
توگوئی فروزنده ٔ خاورست .

فردوسی .


که هر بامدادی چو زرین سپر
ز خاور برآرد فروزنده سر.

فردوسی .


ز خاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فرّ او کان زر.

فردوسی .


خداوندی که ناظم اوست چون خورشید رخشنده
ز مشرقها بمغربها ز خاورها به خاورها.

منوچهری .


چون نیست حال ایشان یکسان و یک نهاد
گاهی بسوی مغرب و گاهی بخاورند.

ناصرخسرو.


بر شکافد صبا مشیمه ٔ شب
طفل خونین بخاور اندازد.

خاقانی .


بادت جلال و مرتبه چندانکه آسمان
هر صبحدم بر آورد از خاور آینه .

خاقانی .


ماه چون از جیب مغرب برد سر
آفتاب از دامن خاور بزاد.

خاقانی .


کو مهی کآفتاب چاکر اوست
نقطه ٔ خاک تیره خاور اوست .

خاقانی .


نعل براق عزمت ابروی شاه منسوب
دود چراغ بزمت روی عروس خاور.

بدر شاشی .


|| مغرب . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) :
مهر دیدم بامدادان چون بتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت .

رودکی .


سوی خاور می شتابد شاد و کش .

رودکی .


چو خورشید تابنده بنمود پشت
دل خاور از پشت او شد درشت .

فردوسی .


دری را از آن مهر خوانده است مشرق
دری را از آن ماه خوانده است خاور.

فرخی .


چو روز آورد سوی خاور گریغ
هم از باختر برزند باز تیغ.

عنصری .


بشادی و جام دمادم نبید
ببودند تا خور بخاور رسید.

اسدی .


خورشید را چون پست شد در جانب خاور علم
پیدا شد اندر باختر بر آستین شب علم .

لامعی گرگانی .


وز نور تا بظلمت وز اوج تا حضیض
وز باختر بخاور وز بحر تا ببر.

ناصرخسرو.


همی بگذارم این جا قرص خورشید
نهم روی از ضرورت سوی خاور.

مسعودسعد.


چون پخت نان زرین اندر تنور مشرق
افتاد قرص سیمین اندر دهان خاور.

خاقانی .


زحد باختر تا بوم خاور ۞
جهان را گشته ام کشور بکشور.

نظامی .


|| آفتاب . (ناظم الاطباء). || نامی است از نامهای زنان . چون «خاورسلطان »، «خاورخانم »، «خاوربیگم ». || بته ٔ خار و شوک :
یکی جانور خود ز لشکر نماند
بدان بوم و بر خار و خاور نماند.

فردوسی .


بر آن بوم تا سالیان بر نبود
جز از سوخته خاک خاور نبود.

فردوسی .


|| مملکت های شرقی ایران از قبیل چین و تبت و ماچین و هند، (در اطلاقات فردوسی ) :
یکی روم و خاور دگر ترک و چین
سوم دشت گردان و ایران زمین .

فردوسی .


فزون تر از او قارن رزم زن
به هر کار پیروز و لشکرشکن
که بر شهر خاور بد او پادشا
جهاندار و بیدار و فرمان روا.

فردوسی .


ز قنوج تا مرز خاور گرفت
نبردش نجوید کسی ای شگفت .

فردوسی .


فرستاده را پس برون کرد گرد
سر شاه خاور مر او را سپرد.

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خاور. [ وَ ] (اِخ ) محلی است به 784 هزارگزی طهران میان بامدژ و نظامیه بر کنار راه آهن جنوب . در این نقطه ایستگاه راه آهن قرار دارد. در ف...
خاور. [ وَ ] (اِخ ) بزرگترین شهر ولایت «کاوار» است در جنوب «فزان ». این شهر بدست عقبةبن عامر بسال 47 هَ . ق . بعد از جنگ سخت و کشتن و اسارت ...
خاور. [ وَ ] (اِخ ) نام رودی است در 66 هزارگزی شمال قلعه چهارراه حکومت درجه 2 بکوا و خاشرود مربوط به حکومت فراه که به رودخانه ٔ «فراه ر...
خاور. [ وَ ] (اِ) مورچه است که مور کوچک باشد. (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : از آرزوی قد چو سروت براستی بر من زمانه تنگ تر از چشم خاور...
کامیونت‌های بنز 808 و 608 تولید ایران‌خودرو دیزل که در افواه به نام بنز خاور مشهورند.
خاور /xāvar/ ۱. جای برآمدن گود؛ خاور دور ، خاوری که در جاده دارد می آید . //////////////////////// بامدادان که ز خَلوَتگَهِ تاس اِبداع شَمعِ ورا فکند ...
خاور دور. [ وَ رِ ] (اِخ ) بر کشورهای شرقی آسیا، که عبارت از چین و ژاپن و جزایر همسایه ٔ آنانند، اطلاق شود.
خاور زمین . [ وَ زَ] (اِخ ) نواحی شرقی ایران بر حسب روایات قدیم . || در اصطلاح امروز نام دیگر قاره ٔ آسیاست که بزرگترین قاره ٔ زمین است ...
خاور خدای . [ وَ خ ُ ](اِ مرکب ) خداوند خاور و پادشاه خاور یعنی نواحی شرقی ایران . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). خاور خدیو.
خاور خدای . [ وَ خ ُ ] (اِخ ) سلم بن فریدون را که پادشاه خاور (نواحی مشرق ایران ) بوده خاور خدای گفتندی . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) : بنخجی...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
م ج
۱۳۸۹/۱۱/۲۵ Iran
0
0

امروزه خاور به معنی شرق است و باختر به معنی غرب.
در شاهنامه خاور به معنی غرب بکار رفته که غلط است. در این لغتنامه نوشته اید: "خاور بمعنی باختر است". این گفته غلط است و مثل این میماند که کسی بگوید: "سفید بمعنی سیاه است" یا "زن بمعنی مرد است". لطفاً معنی را تصحیح کنید.

ایرانی
۱۳۹۳/۰۵/۰۵ Iran
0
2

در گذشته خورآیان(خوراسان) به معنی شرق، خوربران به معنی غرب و اپاختر به معنی شمال و نیمروز به معنی جنوب بوده. طی قرون بعدی خورآیان(خوراسان) دیگر در معنی خود بکار نرفت و خوربران به خاوران(خاور) ساده شد و در معنی شرق بکار رفت. اپاختر نیز به باختر ساده شد و در معنی غرب بکار رفت. در شاهنامه خاور به هر دو معنی شرق و غرب بکار رفته است.

ایرانی
۱۳۹۳/۰۵/۰۵ Iran
0
0

در فرهنگ عمید آمده: خاور -ا. (وَ) مشرق، جای برآمدن آفتاب. در قدیم خاور به معنی مغرب هم گفته شده.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.