خجندی
نویسه گردانی:
ḴJNDY
خجندی . [ خ ُ ج َ] (اِخ ) احمدبن یعقوب بن عفیربن الجنیدبن موسی التمیمی خجندی مکنی به ابوالفضل . ابوعبداﷲ حاکم در «تاریخ » نام او را آورده و گفته است که ابوالفضل خجندی مردکلانسال بود که بمکه مجاور شد و از ابن ابی مسرة و علی بن عبدالعزیز حدیث شنید ولی کتابش بسرقت رفت . ما بمسجد جامع از او حدیث خواستیم او از حفظ بر ما املاء حدیث کرد. حاکم میگوید بنا بروایت او از ابی سعید حسن بن علی بصری از خراس بن انس حدیث حیا و ایمان بشکل واحدی اند بعد حاکم گفت که او این حدیث را برای ما در شوال سال 337 هَ . ق . بیان کرد. (از انساب سمعانی ).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
صدر خجندی . [ ص َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به صدرالدین عبداللطیف بن محمد شود.
صدر خجندی . [ ص َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به صدرالدین محمدبن عبداللطیف شود.
صدر خجندی . [ ص َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به صدرالدین خجندی محمودبن عبداللطیف شود.
عمر خجندی . [ ع ُ م َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) ابن محمد. رجوع به عمر خبازی شود.
تاج خجندی . [ ج ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن محمد معروف به تاج الخجندی . او راست : «بستان العطارین ». بفارسی . (از کشف الظنون چ 1 استانبو...
شیخ خجندی . [ ش َ خ ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) ملقب به رئیس . کتاب اول قانون ابن سینا را شرح و کلیات او را مختصر کرد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به خج...
کمال خجندی . [ ک َ ل ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به کمال الدین خجندی شود.
فارسی خجندی . [ ی ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به ضیاءالدین شود.
علاءالدین خجندی . [ ع َ ئُدْ دی ن ِخ ُ ج َ ] (اِخ ) احمد برهانی . رجوع به احمد... شود.
کمال الدین خجندی . [ ک َ لُدْ دی ن ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) از ناحیه ٔ خجند ماوراءالنهر است که در بدایت عمر خود به تبریز مهاجرت کرد و در خدمت سلطان ...