خجندی
نویسه گردانی:
ḴJNDY
خجندی . [ خ ُ ج َ] (اِخ ) احمدبن یعقوب بن عفیربن الجنیدبن موسی التمیمی خجندی مکنی به ابوالفضل . ابوعبداﷲ حاکم در «تاریخ » نام او را آورده و گفته است که ابوالفضل خجندی مردکلانسال بود که بمکه مجاور شد و از ابن ابی مسرة و علی بن عبدالعزیز حدیث شنید ولی کتابش بسرقت رفت . ما بمسجد جامع از او حدیث خواستیم او از حفظ بر ما املاء حدیث کرد. حاکم میگوید بنا بروایت او از ابی سعید حسن بن علی بصری از خراس بن انس حدیث حیا و ایمان بشکل واحدی اند بعد حاکم گفت که او این حدیث را برای ما در شوال سال 337 هَ . ق . بیان کرد. (از انساب سمعانی ).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به «خجند» که شهر کبیر پرنعمتی است . (از انساب سمعانی ). منسوب به «خجندة» رجوع به «خجند» و «خجندة» شود : خ...
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) بنا بر نقل حاجی خلیفه ، او راست : کتاب «مناسک الخجندی ». (از کشف الظنون ).
خجندی . [ ج ُ ج َ ] (اِخ ) حاجی خلیفه درباره ٔ او می آورد او راست : «فتاوی الخجندی » و در این اثر فتاوی جمعی از مشایخ عصر او که تفصیل نام آنه...
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن ثابت خجندی . از خاندان خجندیان بوده و اولین کسی است که از این طایفه مشهور شده وی در مرو اقامت د...
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) ابوالمظفربن محمدبن ثابت خجندی از بزرگان خجندیان اصفهان و در سنه 496 هَ . ق . در ری حین وعظ بر دست مرد علوی کشته...
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) جمال الدین محمودبن عبداللطیف بن محمدبن ثابت خجندی با برادرش صدرالدین محمد بخدمت جمال الدین جواد پیوست و پس از م...
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) حامدبن خضر خجندی ، مکنی به ابومحمود از بزرگان علمای ریاضی اسلام است . رجوع به حامدبن خضر خجندی شود.
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) سلیمان بن اسرائیل بن جابربن قطربن حبیب بن ابی حبیب خجندی ، مکنی به ابوعبداﷲ او از عبدبن حمید و فتح بن عمرو وراق ...
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) صدرالدین عبداللطیف بن محمدبن عبداللطیف بن محمدبن ثابت خجندی . متوفی بسال 580 هَ . ق . از اعاظم رؤسای اصفهان و از...
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) صدرالدین محمدبن عبداللطیف بن ثابت خجندی بسال 542 هَ . ق . اصفهان را تسلیم محمد و ملکشاه پسران محمودبن محمد ملکش...