خجندی
نویسه گردانی:
ḴJNDY
خجندی . [خ ُ ج َ ] (اِخ ) عجبی خجندی نام یکی از شعرای معروف بوده و عوفی درباره ٔ او آرد: عجبی خجندی از اعاجیب ایام و نوادر روزگار بود. عنصری آن طبع زاینده را بنده و انوری با نور طبع او سایه بر خود ناافکنده روان معزی از غیرت تکلم آن خجندی پرخون و سخن او در خفت اگرچه باد بود اما بغایت موزون ، جواب مولاناشرف الدین حسام گفته است و نشکند ردیف آن گردانیده :
یک آرزوی من ز گل یار نشکند
تا در جگر مرا غم او خار نشکند
رویش نهاد بر دل من بار غم و لیک
پشت دل من از پی آن بار نشکند.
(از لباب الالباب عوفی چ سعید نفیسی ص 519و 520).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
صدر خجندی . [ ص َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به صدرالدین عبداللطیف بن محمد شود.
صدر خجندی . [ ص َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به صدرالدین محمدبن عبداللطیف شود.
صدر خجندی . [ ص َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به صدرالدین خجندی محمودبن عبداللطیف شود.
عمر خجندی . [ ع ُ م َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) ابن محمد. رجوع به عمر خبازی شود.
تاج خجندی . [ ج ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن محمد معروف به تاج الخجندی . او راست : «بستان العطارین ». بفارسی . (از کشف الظنون چ 1 استانبو...
شیخ خجندی . [ ش َ خ ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) ملقب به رئیس . کتاب اول قانون ابن سینا را شرح و کلیات او را مختصر کرد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به خج...
کمال خجندی . [ ک َ ل ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به کمال الدین خجندی شود.
فارسی خجندی . [ ی ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به ضیاءالدین شود.
علاءالدین خجندی . [ ع َ ئُدْ دی ن ِخ ُ ج َ ] (اِخ ) احمد برهانی . رجوع به احمد... شود.
کمال الدین خجندی . [ ک َ لُدْ دی ن ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) از ناحیه ٔ خجند ماوراءالنهر است که در بدایت عمر خود به تبریز مهاجرت کرد و در خدمت سلطان ...