خز
نویسه گردانی:
ḴZ
خز. [ خ َزز ] (ع مص ) خار بر سر دیوارنهادن تا کس برآمدن نتواند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). پرچین بردیوار نهادن . (از تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || به تیر و نیزه دوختن . (منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). منه : خزه بسهم . || بهم بازدوختن . (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خز. [ خ َ ] (اِ) بلندی بیرون ران . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : از بلندی و ز پهنی و بزرگی که نمودراست گفت...
خز. [ خ َزز ] (ع اِ) جانوری است معروف که از پوست آن پوستین سازند. (برهان قاطع). جانوری مانند سمور که از پوست وی پوستین سازند. (ناظم الا...
[ خَ ] در گویش عامیانه: تکراری، از مد افتاده، کهنه، شیء یا فردی که [دیگر] دارای جذابیت نیست.
در اصطلاح امروزی، به چیز تکراری یا چیزی که بیش از حد از ...
لیف خز. [ ف ِ خ َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرز پوست خز : همان گرده ٔ نرم چون لیف خزکز او پخته شد گرده ٔ گرده پز.نظامی .
یعنی جوات بودن.تکرار مکرراتی که قدیمی شده و حالت استهزا و خنده داشته باشه ترکیب اجزای آن.
گوش خز. [ خ َ ] (اِ مرکب ) (از: گوش + خز، خزنده =گوش خزک ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جانوری است که آن را هزارپا میگویند. (برهان ). کرم ...
خرقه ٔ خز. [ خ ِ ق َ / ق ِ ی ِخ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به «خرقه » شود.