خز
نویسه گردانی:
ḴZ
[ خَ ] در گویش عامیانه: تکراری، از مد افتاده، کهنه، شیء یا فردی که [دیگر] دارای جذابیت نیست.
در اصطلاح امروزی، به چیز تکراری یا چیزی که بیش از حد از آن استفاده میشود، خز میگویند.
مثال:
فلانی آدم خزیه.
این لباس خیلی خز شده.
دیگه مدرسه رفتن هم خز شد.
عجب کار خزیه درس خوندن.
گاهی به آن پسوند «خیر» (بر وزن قیر) اضافه میشود، برای تاکید بیشتر: «خز و خیر».
خز کردن: از جذابیت، تازگی و مد بودن انداختن. از خاص یا اختصاصی بودن در آوردن.
مثال: فلانی فلان جا رو خز کرده.
خز شدن: از نظر افتادن، کهنه و تکراری شدن.
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خز. [ خ َ ] (اِ) بلندی بیرون ران . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : از بلندی و ز پهنی و بزرگی که نمودراست گفت...
خز. [ خ َزز ] (ع مص ) خار بر سر دیوارنهادن تا کس برآمدن نتواند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). پرچین برد...
خز. [ خ َزز ] (ع اِ) جانوری است معروف که از پوست آن پوستین سازند. (برهان قاطع). جانوری مانند سمور که از پوست وی پوستین سازند. (ناظم الا...
لیف خز. [ ف ِ خ َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرز پوست خز : همان گرده ٔ نرم چون لیف خزکز او پخته شد گرده ٔ گرده پز.نظامی .
یعنی جوات بودن.تکرار مکرراتی که قدیمی شده و حالت استهزا و خنده داشته باشه ترکیب اجزای آن.
گوش خز. [ خ َ ] (اِ مرکب ) (از: گوش + خز، خزنده =گوش خزک ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جانوری است که آن را هزارپا میگویند. (برهان ). کرم ...
خرقه ٔ خز. [ خ ِ ق َ / ق ِ ی ِخ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به «خرقه » شود.