خمیس
نویسه گردانی:
ḴMYS
خمیس . [ خ َ ] (ع اِ) لشکر بدان جهت که پنج رکن دارد: مقدمه ، قلب ، میمنه ، میسره ، و ساقه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || پنجشنبه . (یادداشت بخط مؤلف ).
- خمیس الناس ؛ جماعت مردم : ما ادری ای خمیس الناس هو؛ نمیدانم از کدام جماعت مردم است او. (منتهی الارب ).
|| قسمی برد و آن را خِمس نیز گویند. (یادداشت بخط مؤلف ). || (ع ص ) پنج گزی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : ثوب خمیس . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). رمح خمیس . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
پهلوان موسی خمیس گرزدینوند معروف به پهلوان گرزدینوند پهلوان اول ایران و از پهلوانان صاحب بازوبند پهلوانی ایران در دوره فتحعلی شاه قاجار، ریاست و رهب...
عالیجاه توشمال پهلوان خمیس ملکشاهی رئیس ایل ملکشاهی در دوره های افشاریه و زندیه و از سرداران بزرگ سرحددار ایران بود. او فرزند امیر شه میر ملکشاهی رئیس...
خمیص . [ خ َ ] (ع ص ) باریک شکم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خماص . منه : خمیص الحشاء.