 
        
            خوش 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḴWŠ 
    
							
    
								
        خوش . [ خ َ ] (ع  مص ) نیزه  زدن ، منه : خاشه  بالرمح .  ||  آرمیدن  با زن ، منه : خاش  جاریته ؛ آرمید با کنیزک  خود.  ||  گرفتن ،منه : خاش  الشی ٔ.  ||  پاشیدن ، منه : خاش  التراب  و غیره  فی  الوعاء؛ ای  پاشید خاک  و جز آنرا در آوند. (منتهی  الارب ) (از تاج  العروس ) (از لسان العرب ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        خوش اصل . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] (ص  مرکب ) نژاده . که  نژاد و اصل  عالی  و خوب  دارد.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش اغر. [ خوَش ْ / خُش ْ اُ غ ُ ] (ص  مرکب ) میمون . مبارک . خوش آغال . خوش اغور. نیکوفال .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش پیچ . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص  مرکب ) شخصی  که  صاحب  سلیقه  و میرزامنش  باشد. (آنندراج ). عاقل . باسلیقه . شریف . نامدار. (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش پوز. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص  مرکب ) جانوری  که  پوزه ٔ زیبا دارد. خوش پوزه . با پوزه ٔ خوب . با پوزه ٔ نیکو. نیکوپوزه  : از پی  صید آهوی  خوشپوزچشم...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش تخم . [ خوَش ْ / خُش ْ ت ُ ] (ص  مرکب ) آنکه  فرزندان  نیک  آرد. آنکه  فرزندان  خوب  آورد. (یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش ترش . [ خوَش ْ / خُش ْ ت ُ رُ ] (ص  مرکب ) مَلَس . طعم  ترشی  آمیخته  باشد با شیرینی ، چون  طعم  آلو و مانند آن . (یادداشت  مؤلف ) : برگ  می  صبو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش پزی . [ خوَش ْ / خُش ْ پ ُ ] (حامص  مرکب ) خوش لباسی . حالت  با لباسهای  فاخر بودن . (یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش پسر. [ خوَش ْ / خُش ْ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) پسر خوشگل . امرد. پسر زیباروی . ساده  : و در موضع سقاة هر خوش پسری  ظریف منظری ... کمر بر میان  بسته .....
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش پشت . [ خوَش ْ / خُش ْ پ ُ ] (ص  مرکب ) اسبی  که  به  آسانی  آنرا سوار توان  شد. اسبی  که  بزودی  پشت  دهد سوار را. (یادداشت  بخط مؤلف ) :  به  م...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش بین . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (نف  مرکب )  ۞  آنکه  همیشه  به  همه  کار با نظر خوب  نگرد. مقابل  بدبین   ۞ . آنکه  وجهه ٔ خوب  امری  مورد توجه  اوست . ...