 
        
            خوش 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḴWŠ 
    
							
    
								
        خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ )دهی  است  جزء دهستان  سجاس رود بخش  قیدار شهرستان  زنجان ، واقع در شمال  باختری  قیدار با 360 تن  سکنه . آب  آن از سجاس رود است . (از فرهنگ  جغرافیائی  ایران  ج  2).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        خوش کشش . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ / ک ِ ش ِ ] (ص  مرکب ) توتون  یا تنباکویی  که  برای  کشیدن  نکوست . (یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش مرد. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (ص  مرکب ) کسی  که  بظاهر کارهای  نیکو و سخنان  ملایم  گوید که  مردم  از او راضی  شوند. (لغت  محلی  شوشتر نسخه ٔ خطی )...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش مغز.[ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (ص  مرکب ) آنکه  مغز خوب  دارد. آنکه  باطن  خوش  دارد. مقابل  خوش ظاهر. مقابل  خوب پوست .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش منش . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ن ِ ] (ص  مرکب ) فَکِه . فاکِه . خوش طبع. شادان .خندان . خرسند. راضی . (یادداشت  مؤلف ) :  بدین  روز هم  نیستی  خوش من...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش قدم . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ دَ] (ص  مرکب ) مبارک پی . میمون النقیبه . فرخ پی . فرخنده پی . خجسته پی . مقابل  بدقدم . (یادداشت  مؤلف ).  ||  نامی  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش قدم . [ خوَش ْ /خُش ْ ق َ دَ ] (اِخ ) رجوع  به  سیف الدین  خوشقدم  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش قدم . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ دَ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  علیشروان  بخش  بدره  ایلام ، واقع در 65هزارگزی  خاور ایلام . کوهستانی  و سردسیر با 320 تن  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش فکر. [ خوَش ْ / خُش ْ ف ِ ] (ص  مرکب ) آنکه  با فکر خود اغلب  اصابت بواقع میکند. آنکه  صاحب  اندیشه ٔ درست  است . بافکر.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش قطع. [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ] (ص  مرکب ) خوش شکل . خوش ترکیب . با اندازه ٔ نیک . به اندازه  بریده  شده . (ناظم  الاطباء). چیزی  که  اندازه ٔ آن  متن...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش قلب . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ] (ص  مرکب ) نیکخواه . خواهنده ٔ خوشی  برای  دیگران . مقابل  بدقلب .