خوش
نویسه گردانی:
ḴWŠ
خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان سجاس رود بخش قیدار شهرستان زنجان ، واقع در شمال باختری قیدار با 360 تن سکنه . آب آن از سجاس رود است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
واژه های همانند
۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
خوش آب . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فراشبند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در شمال باختری فیروزآباد و کنار راه عمومی فرا...
خوش بو. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) معطر. طیّب . عبق . طیبه . ارج . بویا. خوشبوی . (یادداشت بخط مؤلف ). چیزی که دارای بوی نیک و معطر باشد. (ن...
خوش پز. [ خوَش ْ / خُش ْ پ ُ ] (ص مرکب ) خوش لباس . با لباسهای فاخر. مقابل بدپز. (این کلمه از خوش فارسی و پز ۞ فرانسه ساخته شده است ).
خوش پی . [ خوَش ْ / خُش ْ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) راهوار. خوش رفتار. (یادداشت مؤلف ). خوش قدم . خوش راه : گر بزد مر اسب را آن کینه کیش آن نزد بر ...
خوش خط. [ خوَش ْ / خُش ْ خ َطط / خ َ ](ص مرکب ) آنکه نیکو نویسد. آنکه خط خوب دارد. || کنایه از جوان مزلف و خوب روی . (از ناظم الاطباء). آنکه...
خوش قد. [ خوَش ْ / خُش ْ ق َدد / ق َ] (ص مرکب ) خوش قامت . خوش بالا. رشیق . متناسب القامه .
خوش قدم . [ خوَش ْ /خُش ْ ق َ دَ ] (اِخ ) رجوع به سیف الدین خوشقدم شود.
خوش قدم . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ دَ] (ص مرکب ) مبارک پی . میمون النقیبه . فرخ پی . فرخنده پی . خجسته پی . مقابل بدقدم . (یادداشت مؤلف ). || نامی ...
خوش مرد. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (ص مرکب ) کسی که بظاهر کارهای نیکو و سخنان ملایم گوید که مردم از او راضی شوند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی )...
خوش لحن . [ خوَش ْ / خُش ْ ل َ ] (ص مرکب ) خوش آهنگ . آنکه آوازش مطبوع و دلپسند باشد. (ناظم الاطباء) : سوزنی در باغ مدح میر عالم زین دین بلب...