گفتگو درباره واژه گزارش تخلف داود نویسه گردانی: DʼWD داود. [ وو ] (اِخ ) (میرزا...) از شاعران ایران و از خاندان شهزادگان صفوی است این بیت از اوست :از لعل لبت در تب و تابست دل مادر آتش یاقوت کبابست دل ما. (قاموس الاعلام ترکی ).و نیز رجوع به داود اصفهانی و داود (محمد داودبن میرزا عبداﷲ) شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه واژه معنی داود داود. [ وو ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان محدث است . از خالدبن عبدالرحمن روایت کندو فضل بن موسی ازو. (سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 38). داود داود. [ وو ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان العطار. مکنی به ابوسلیمان . تابعی است . داود داود. [ وو ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن عطاش الوراق . مکنی به ابومحمد محدث است و از احمدبن موسی بن اسحاق انصاری روایت دارد. (ذکر اخبار اصفها... داود داود. [ وو ] (اِخ ) ابن عبداﷲ برادر عزیزبن عبداﷲ مرزبان و از یاران یعقوب لیث صفاری است و عزیز امیر شرط سیستان بود از طرف یعقوب و این داود ... داود داود. [ وو ] (اِخ ) ابن عبداﷲالاودی مکنی به ابوالعلاء. تابعی است . داود داود. [ وو ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حمید. لکلرک گوید موسی نوبختی و یوسف نوبختی برای او از کتب فارسی نقل و ترجمه میکرده اند. داود داود. [ وو ] (اِخ ) ابن عبداﷲ حضرمی مکنی به ابومحمد. تابعی و محدث است . داود داود. [ وو ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن مروان . و عبدالملک خلیفه ٔ اموی است . (العقد الفرید ج 5 ص 184). داود داود. [ وو ] (اِخ ) ابن عزالدین محمدبن روزبهان (خواجه امام الدین ). از شیوخ مملکت و بزرگان بلاد بود و قدمی راسخ در معرفت و قدری شامخ در و... داود داود. [ وو ] (اِخ ) ابن عطاءالمدینی . مکنی به ابوسلیمان . تابعی است و محدث . از ابن خیثم روایت دارد و عبدالاعلی از وی . (عیون الاخبار ج 2 ص ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۲۵ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود