دث
نویسه گردانی:
DṮ
دث . [ دَث ث ] (ع اِ) باران خرد. مطر ضعیف . (اقرب الموارد). باران ضعیف . باران ریزه و ضعیف . (منتهی الارب ). دثاث . || رمی مقارب از پس جامه . (منتهی الارب ). تیراندازی از نزدیک از پس جامه : دث الصید الصیاد؛ تیر انداخت صیاد مقارب آن شکار را از پس جامه . (ناظم الاطباء). || ضرب دردناک . (منتهی الارب ). زدنی دردناک . (ناظم الاطباء). || پهلو. (منتهی الارب ). جنب و پهلو. (ناظم الاطباء). || پیچیدگی در بدن . (منتهی الارب ). التواء و پیچیدگی در بدن و یا در پهلو. (ناظم الاطباء). || (مص ) رفع کردن . || سخن به گمان گفتن . (منتهی الارب ). رجم از خبر: یقال : هذا دث من خبر؛ ای رجم منه . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
دث ء. [ دَث ْءْ ] (ع مص ) بچه آوردن گوسفند در گرما. (منتهی الارب ).
دس . [ دَس س ] (ع مص ) پنهان کردن . (ازمنتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از اقرب الموارد) ۞ . || زیر خاک ...
دس . [ دَ ] (از ع ، ص ، اِ) پنهان .(ناظم الاطباء). || پنهانکاری : دس ۞ و سنگ کم و ترازوی کژهمه تدبیر مرد غدار است . ناصرخسرو.- دس کردن ؛ ...
دس .[ دَ ] (اِ) دست . (ناظم الاطباء). رجوع به دست شود.
دس . [ دَ / دِ ] (اِ) دیس . شبیه و نظیر ومانند. (برهان ) (از جهانگیری ). بالفتح به معنی مانند یا آنکه مخفف دیس باشد در این صورت بالکسر صحیح ...
دس . [ دِ ] (اِ) به یونانی به معنی هندسه است . || به هندی عدد ده را گویند که به عربی عشرة خوانند. (برهان ).
دس . [ دِ ] (اِخ ) ۞ تلفظ فرانسوی دسیوس امپراطور روم در قرن سوم م . است . رجوع به دسیوس شود.
دس . [ دُ ] (اِ) گل پخته . (جهانگیری ) (الفاظ الادویة). گل سخت را گویند و گل پخته نیز بنظر آمده است . (از برهان ). سفال .
دص . [ دَص ص ] (ع مص ) خدمت کردن با رعایت آداب آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَض ّ. و رجوع به دض شود.
دٔس . [ دَ ءِ ] (اوستایی ، مص ) در اوستا بمعنی نشان دادن و نمودن است و دٔس [ دَ ءِ س َ ] از این مصدر با تغییر صورت یا تلفظ در واژه های تندیس ...