اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دعوی

نویسه گردانی: DʽWY
دعوی .[ دَع ْ وا ] (ع مص ) مصدر دُعاء است در تمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به دعاء (در معنی مصدری ) شود. خواندن . خواستن : فما کان دعواهم اًذ جأهم بأسنا اًلا أن قالوا اًنا کنا ظالمین . (قرآن 5/7)؛ پس چون عذاب ما بر آنها آمد درخواستشان نبود مگر آنکه گفتند ما ستمکار بودیم . دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعواهم أن الحمد ﷲ رب العالمین . (قرآن 10/10)؛ خواندنشان در آنجا [ در بهشت ] سبحانک اللهم است و درودشان در آنجا سلام است و آخرین خواندنشان الحمد ﷲ رب العالمین است . فمازالت تلک دعواهم حتی جعلناهم حصیداً خامدین . (قرآن 15/21)؛ پس پیوسته آن ندا و خواندنشان بود تا آنان را درویده بمرگ و فرومردگان قرار دادیم .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
دعوی . [ دَع ْ وا ] (ع اِمص ) اسم است از «ادعاء»، والف آن تأنیث راست بنابراین غیرمنصرف می باشد. (از اقرب الموارد). خواهانی . (منتهی الارب ...
دعوی . [ دَع ْ ] (ع ، اِمص ، اِ) ممال از دَعْوی ̍. ادعا. (ناظم الاطباء). دعوی را غالباً مقارن با معنی می آرند. (یادداشت مرحوم دهخدا). دعوی مقا...
دعوی . [ دُع ْ وی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به دَعوة. || (اِ) ما بالدار (یا بالمکان ) دعوی ؛ یعنی نیست در خانه کسی ، و استعمال آن فقط در ن...
دعوی /da'vi/ معنی ۱. ادعای علمی یا هنری. ۲. ادعا کردن. ۳. ادعا. ۴. [قدیمی] خواستن. ۵. (حقوق، فقه) دادخواهی. ۶. نزاع. ۷. [جمع: دعاوی] خواهانی. ۸. [قدیم...
دعوی قضایی یا اقامه دعاوی، به عملی گویند که یک شهروند به عنوان خواهان یا شاکی، علیه خوانده انجام می‌دهد و به دادگاه می‌رود، تا در مورد متهمی که عمل او...
دعوی گر. [ دَع ْ گ َ ] (ص مرکب ) مدعی . ادعا کننده . (ناظم الاطباء) : جست دعوی گر مخالف گوی زیرک سخت چشم حجت جوی . میرخسرو (از آنندراج ).|| دادخ...
دعوی گه . [ دَع ْ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) دعوی گاه . موضع طرح دعوی : پسند آمدش کآن سخنهای چست به دعوی گه حجت آمد درست . نظامی .و رجوع به دعوی گا...
دعوی سرا. [ دَع ْ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پل رودبار بخش رودسر شهرستان لاهیجان . سکنه ٔ آن 345 تن . آب آن از نهر پل رود و محصول آن ب...
دعوی طلب . [ دَع ْ طَ ل َ ] (نف مرکب ) دعوی طلبنده . آنکه طالب دعوی است . خواهنده ٔ دعوی . (از فرهنگ فارسی معین ).
دعوی دار. [ دَع ْ ] (نف مرکب ) دعوی دارنده . آنکه ادعایی دارد. ادعا کننده . (ناظم الاطباء). مدعی . (فرهنگ فارسی معین ). داعیه دار. (یادداشت مر...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.