دله
نویسه گردانی:
DLH
دله . [ دَ ل َ / ل ِ ] (ص ) در تداول ، آنکه هر خوردنی بیند خوردن خواهد. آنکه هرچه از خوردنی بیند خواهد، و بیشتر کودکان را گویند. آنکه هرچه از خوردنی بیند ازآن خوردن خواهد. آنکه هر چیز از خوردنیها بیند خواهد، و بیشتر در اطفال آرند. (یادداشت مرحوم دهخدا). پرخور. شکمخواره . شکمباره . هوسناک و شکمو. || کسی که متمایل به چیزهای کوچک و پست و اندک بها باشد. آدم پست و کوتاه نظر. (از فرهنگ لغات عامیانه ).
- امثال :
دله از سفره قهر می کند قحبه از رختخواب ؛ این مثل در مورد کسی گفته می شود که به ظاهر از چیزی ابراز تنفر کند ولی هرگز دل از آن برنکند و دست از آن ندارد. (فرهنگ عوام ).
|| چشم چران . هرزه . که با داشتن زن چشم در پی زن دیگر دارد. رجوع به فرهنگ لغات عامیانه شود: پیرمردها دله می شوند؛ یعنی هر زنی را بینند تمتع از او را آرزو کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- حسن دله ؛ به آدمهای هوسناک و پست گفته شود. (فرهنگ لغات عامیانه ).
- مثل سگ حسن دله ؛ ولگرد و فضول . اشخاصی که به هر جا سرکشند و در هر کاری خود را داخل کنند. (فرهنگ لغات عامیانه ).
|| ولگرد. || دست کج . دزد. ناخنکی . دست چسبناکی . رجوع به دله دزد شود.
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
دله . [ دَ ل َ /ل ِ ] ۞ (اِ) جانوری است که آنرا قاقم گویند و گربه ٔ صحرایی را هم گفته اند و معرب آن دلق است . (از برهان ). ابن مِقرض ، و آن...
دله . [ دَل ْ ل َ / ل ِ ] (ص ، اِ) مکر و حیله . || زن دلاله و محتاله . || عیارو ناراست و منافق . || گردباد. (برهان ).
دله . [ دَل ْ ل َ ] (اِخ ) نام زنی حیله گر مشهور. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). نام زنی حیله گر، و او را دله ٔ محتاله گویند وحکایت و افسانه ای ...
دله . [دَل ْ ل َ / ل ِ / دَ ل َ / ل ِ ] (اِ) پوست خشک . ریم خشک بر روی ریش . چرک خشک که بر روی ریشی یا خستگی بندد. یک ورقه ریم خشک شده ...
دله . [ دَل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) ظرف جوشانیدن قهوه . (یادداشت مرحوم دهخدا). قهوه جوش . || ظرف روغن .
دله . [ دِ ل َ / ل ِ ] (اِ) (از: دل + هَ تخصیص نوع از جنس ) دل که به عربی قلب خوانند. (از برهان ) (از آنندراج ) : خسرو تنه ٔ ملک بود او دله ٔ...
دله . [ دَل ْه ْ ] (ع مص ) تسلی یافتن از اندوه و عشق . (از منتهی الارب ). دل کسی رفتن از هم و غم و غیره . (از اقرب الموارد). || تسلی یاف...
دله . [ دَل ْه ْ ](ع ص ) رایگان و هدر: ذهب دمه دلهاً؛ خون او به هدر و رایگان رفت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دله . [ دَ ل َه ْ ] (ع مص ) رفتن دل و عقل . (از منتهی الارب ). || سرگشته و دیوانه شدن از عشق و اندوه و مانند آن . (از منتهی الارب ). || ر...
دله . [ دَ ل ِه ْ ] (ع ص ) سرگشته و دیوانه از عشق و یا اندوه . (ناظم الاطباء).