اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دیدن

نویسه گردانی: DYDN
دیدن . [ دَ دَ ] (ع اِ) خو و عادت . (منتهی الارب ). دأب . عادت . (اقرب الموارد). خوی . (نصاب ) (السامی فی الاسامی ). عادت . (تاج العروس ). خوی . شیمة. شنشنة. هجیر. (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
دیدن . [ دی دَ] (مص ) ۞ مصدر دیگر آن به قیاس بینیدن و اسم مصدرش بینش است . (از یادداشت مؤلف ). نگریستن . رؤیت کردن . نگریدن . نگاه کردن...
دیدن . [ دَ دَ ] (ع اِ) لهو و لعب . (از لسان العرب ). رجوع به دیدان شود.
دیدن . [ ] (اِخ ) رجوع به محمدبن علی معروف به دیدن شود.
جانبداری کردن ، طرف کسی را گرفتن بیت شاهد از حافظ : عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند ای ملامتگو خدا را رو مبین آن رو ببین
عذر دیدن . [ ع ُ دی دَ ](مص مرکب ) عادت دیدن . در تداول عامه حائض شدن زن .
لک دیدن . [ ل َ دی دَ ] (مص مرکب )حائض شدن . خون دیدن زن . بی نماز شدن زن . || رنگ بگردانیدن نقطه ای از میوه از ضربت یا آسیبی .
دیر دیدن . [ دی دی دَ ] (مص مرکب ) دور دیدن . بعید دیدن : بلندیش بینا همی دیر دیدسر کوه چون تیغ شمشیر دید.فردوسی .
راز دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) کنایه از راز دانستن و راز دریافتن . راز خواندن . (آنندراج ). اما در این (معنی ) ادعاست بلی راز چیزی نیست که ...
دور دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) دوربینی . دیدن از فاصله ٔ بسیار. مسافت دور را دیدن . دیدن نقطه ٔ دوردست را : زغن گفت از این دور دیدن چه سودک...
روا دیدن . [ رَ دی دَ ] (مص مرکب ) جایز دانستن .بمصلحت دیدن . پسندیده و مطلوب داشتن . مجاز شمردن . روا داشتن . رجوع به روا داشتن و روا شود : ک...
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.