ذأت 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḎʼT 
    
							
    
								
        ذأت . [ ذَءْت ْ ] (ع  مص ) سخت  خبه  کردن  کسی  را. سخت  خفه  کردن ، خَوَه  کردن . (تاج  المصادر بیهقی ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۳۹ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۱ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الشری . [ تُش ْ ش ِ ] (اِخ ) موضعی  است  معروف  در قول  بریق  هذلی  : کأن ّ عجوزی  لم  تلد غیر واحدو ماتت  بذات الشری  و هی  عقیم .  ۞ 
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الشری . [ تُش ْ ش َرْی ْ ] (اِخ ) (بسکون  الرّاء) نام  موضعی  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات السیب . [ تُس ْ س َ ] (اِخ ) رحبه ای  است  از رحاب  اضم   ۞  به  حجاز. (المرصع) (معجم  البلدان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الشام . [ تُش ْ شا] (ع  اِ مرکب ) ابن الاثیر در المرصع گوید: «ذات الشام »شقشقه ٔ شتر است  از آنرو که  بر آن  نقطه های  سیاه  باشدچه  شام  جمع شامة...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الشبق . [ تُش ْ ش ِ ] (اِخ ) موضعی  است  در شعر : کان ّ عجوزی  لم  تلد غیر واحدو ماتت  بذات الشبق  غیر عقیم .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الشوکة. [ تُش ْ ش َ ک َ ] (ع  ص  مرکب ) خاردار. ||  صاحب  شوکت .  ||  خداوند سلاح .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الشیح . [ تُش ْ شی  ] (اِخ ) صاحب  المرصع گوید: موضعالحزن  من  دیار بنی تمیم . و در منتهی  الارب  آید: موضعی  است  در دیار بنی یربوع  که  در آن  گ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الصدر. [ تُص ْ ص َ ] (ع  اِ مرکب ) ورم  حادث  در حجاب  قاسم  صدر. یا گرد آمدن  ریم  در فضای  سینه . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ورمی  است در پرده ٔ سین...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الصدع . [ تُص ْ ص َ ] (ع  ص  مرکب ) زمینی  که  روئیدن  گیاه و تفجیر آب  و جز آن  آن  را شکافته  باشد. (المرصع).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الریش . [تُرْ ر ی  ] (ع  اِ مرکب ) گیاهی  است  ماننده  بقیصوم .