ذأت 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḎʼT 
    
							
    
								
        ذأت . [ ذَءْت ْ ] (ع  مص ) سخت  خبه  کردن  کسی  را. سخت  خفه  کردن ، خَوَه  کردن . (تاج  المصادر بیهقی ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الملح . [ تُل ْ م َ ] (اِخ ) نام  موضعی  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات النابت . [ تُن ْ نا ب ِ ] (اِخ )نام  موضعی  به  عرفات .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات النسا. [ تُن ْن ِ ] (اِخ ) موضعی  بدو منزلی  مدینة و نام  درختی  بدانجا. رجوع  به  شرح  غزوه ٔ انواط در ترجمه ٔ بلعمی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الفلس . [ تُل ْ ف ِ ] (ع  ص  مرکب ) دشنامی  است . جریر راست  : جزعت  ابن  ذات الفلس  لما تداکأت من  الحرب  انیاب  علیک  و کلکل .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات القتاد. [ تُل ْق ُ ] (ع  اِ مرکب ) نوعی  از مار است .  ||  (اِخ ) جایگاهی  است  به  برسوی  وادی  به  مدینة که  میان  دو کوه  کوچک  واقع است . (الم...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الکرش . [ تُل ْ ک َ ] (اِخ ) از زبیربن  عوام  آرند، که  بروز بدر، عبیدةبن  سعیدبن  عاصی  را دیدم  بر اسبی  و زرهی  تمام  در برکه  تنها دو چشم  وی ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الکوم . [ تُل ْ ] (اِخ ) نام  قریه ای  به  جیزه .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الکهف . [ تُل ْ ک َ ] (اِخ ) موضعی  است  در شعر عوف بن  الأحوص  : یسوق  صریم  شأها من  جلاجل الی ّ و دونی  ذات  کهف  و قورها.و در شعربشربن  ابی ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات اللظا. [ تُل ْ ل َ ] (اِخ ) موضعی  است  از حرةالنار. و حرةالنار در میان  وادی القری  و تیما از دیار غطفان  است . (المرصع).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات العشر. [ تُل ْ ع ُ ش َ ] (اِخ ) موضعی  است  به  طریق  حاجیان  بصره  نزدیک  هجر. و موضعی  نزدیک  طنب  و ماریة  ||  ذات العشیرةَ. رجوع  به  ذات العش...