اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ذن

نویسه گردانی: ḎN
ذن . [ ذَ ] (ع ق ) مخفف اِذَن . اکنون . کنون .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۳۹ ثانیه
ضن ء. [ ض َن ْءْ / ض ِن ْءْ ] (ع اِ) بسیاری نسل و فرزند (واحد ندارد، مانند نفر). ج ، ضُنوء. (منتهی الارب ).
ضن ء. [ ض ِن ْءْ / ض َن ْءْ ] (ع اِ) اصل و جایگاه . گویند: هو فی ضن ء صدق . || کان . (منتهی الارب ). معدن .
ضن ء.[ ض َن ْءْ ] (ع مص ) ضَناءة. ضُنوء. بسیاربچه شدن زن و غیر آن . (منتهی الارب ). بسیارفرزند شدن زن . بسیار شدن کودک . (تاج المصادر). || ب...
زن ء. [ زَن ْءْ ] (ع مص ) پناه گرفتن بکسی . || برآمدن بر کوه . || کم شدن و درهم گشتن سایه . || قریب شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ن...
زن کش . [ زَ ک ِ ] (اِ) رجوع به همیشک شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زن کیش شود.
سگ زن . [ س َ زَ ] (اِ مرکب )نوعی از تیر باشد که پیکان آن بغایت تیز و باریک باشد. تیر کوچکی است که آن را به عربی کثاب گویند. (رشیدی ). ال...
رگ زن . [ رَ زَ ](نف مرکب ) فصاد. (ملخص اللغات خطیب کرمانی ) (دهار).نشترزن . فصاد و جراح . (آنندراج ). حجام : آمد آن رگ زن مسیح پرست شست الماس...
خش زن . [خ َ زَ ] (نف مرکب ) تریاک زن . (یادداشت بخط مؤلف ).
دف زن . [ دَ زَ ] (نف مرکب ) دف زننده . دف کوبنده . نوازنده ٔ دف . آنکه از دف طبق اصول آوا برآورد. دفاف . صناج . (دهار) : یا رب ستدی ملک ز دست...
دم زن . [ دَ زَ ] (نف مرکب ) دم زننده . نفس زننده . که نفس بکشد. (یادداشت مؤلف ) : منت نهنگ دم زن دریای مردمی است در مردمی ندارد دریای تو ن...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲۶ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.