اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رس

نویسه گردانی: RS
رس . [ رَس س ] (ع مص ) بند کردن و بازداشتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اصلاح کردن میان قوم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). صلاح کردن در میان مردم . (برهان ). اصلاح کردن میان مردم باشد. (فرهنگ جهانگیری ). صلاح کردن . (از لغت محلی شوشتر). میان دوتن صلح افکندن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (از مصادر اللغه ٔ زوزنی ). || افساد کردن میان قومی . (از اضداد). (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (آنندراج ). فساد کردن در میان قوم باشدو اینجا به طریق اضداد است . (از برهان ) (از فرهنگ جانگیری ). فساد کردن . (لغت محلی شوشتر). تباه کردن میان دو تن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || چاه کندن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (تاج المصادربیهقی ) (آنندراج ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (از اقرب الموارد). || در زیر خاک پنهان کردن چیزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || در گور کردن مرده را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دفن کردن مرده را. (یادداشت مؤلف ). || دانستن امور قوم و خبر آنها را.(ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به تمام معانی رَزّ. (از اقرب الموارد). رجوع به رَزّ شود. || دم فروبردن ملخ بر زمین تا خایه نهد. || دیدن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گذشتن اندیشه به دل . گویند: فلان یرس الحدیث فی نفسه ؛ ای تحدث به نفسه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وا خویشتن اندیشه کردن . (از دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). گذشتن اندیشه به دل . (آنندراج ). || به هم رسیدن حرارت . (از برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
اسب رس . [ اَ رِ ] (اِ مرکب ) رجوع به اسب ریس شود.
اسپ رس . [ اَ رِ ] ۞ (اِ مرکب ) اسب رس . اسپ ریز. اسپ ریس . اسفریس . میدان اسب دوانی . رجوع به اسب ریس و اسپ ریس و اسپرسا شود. || میدان . (بر...
توپ رس .[ رَ ] (اِ مرکب ) دورترین نقطه ای که گلوله ٔ توپ بدان رسد. جایی که بتوان با توپ آنرا گلوله باران کرد.
خام رس . [ رَ ] (ن مف مرکب ) نوعی پختگی میوه که غیرطبیعی است و مزه و رنگ میوه بد باشد.
سخن رس . [ س ُ خ َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) زودفهم . زیرک . با ادراک و با فراست . (ناظم الاطباء).
عقل رس . [ ع َ رَ ] (نف مرکب ) عقل رسنده . به سن تمییز رسیده .- عقل رس شدن ؛ در تداول خانگی ، به سنی که تمییز نیک از بد توان کردن رسیدن ....
نیم رس . [ رَ ] (ن مف مرکب ) شراب و ثمر و سبزه که خوب نرسیده باشد. (آنندراج ).نیم پخته . نیم خام . که نه کاملاً رسیده است و نه نارس است بل...
گوش رس . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) که به گوش رسد. (آواز و صدا) که شنیده شود. که فاصله چندان بود که آوا شنیده شود: آواز او گوش رس نبود.
گوله رس . [ ل َ / ل ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) رجوع به گلوله رس شود.
نیمه رس . [ م َ / م ِ رَ ] (ن مف مرکب ) نیم رس . رجوع به نیم رس شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.