رس
نویسه گردانی:
RS
رس . [رَس س ] (اِخ ) نام پادشاه قوم ثمود یا نام قبیله ای که در یمامه بودند. (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 15).
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
رس . [ رَس س ] (اِخ ) نام آبی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رس . [ رَس س ] (اِخ ) نام وادیی . (منتهی الارب ).دیاری است ازآن ِ طایفه ٔ ثمود. (از معجم البلدان ).
رس . [ رَس س ] (اِخ ) نام کوهی است . (فرهنگ جهانگیری ) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
رس . [ رُ ] (اِخ ) ۞ دنیسن . خاورشناس نامی انگلیسی که درباره ٔ رودکی و احوال و اشعار وی تحقیقاتی دارد و نیز متن یونانی مقالةاللام از کتاب ...
گل رس . [ گ ِ ل ِ رُ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ مخلوطی است از پلی سیلیکات قلیایی آلومینیم و شن اکسید دو فر و، نسبتاً دارای خاصیت قابض میب...
خاک رس . [ ک ِ رُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گل رست . خاک قرمز. گل سرخ . خاک سرخ . گل چسبنده . رنگ خاک رس در وقتی که کاملاً پاک باشد سفید...
اصحاب رس . [ اَ ب ِ رَس س ] (اِخ ) ابوالفتوح آرد: رَس ّ در لغت هر چیزی باشد کنده چون چاه و گور و معدن و جمع او رساس بود. قال سبقت الی فرط...
خشم گل رس . [ خ َ ش َ گ ِ رُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش لنگه شهرستان لار، واقع در چهل هزارگزی خاور لنگه واقع درکوه برکه سقلین . (از ...
پس رس . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنچه از میوه که دیررسد. میوه ای که دیر بدست آید (مقابل پیش رس ).
پی رس . [ پ َ / پ ِ رَ ] (نف مرکب ) آنکه از عقب و از پی رسد. آنکه از دنبال درآید و ملحق گردد.