رس
نویسه گردانی:
RS
رس . [رَس س ] (اِخ ) نام پادشاه قوم ثمود یا نام قبیله ای که در یمامه بودند. (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 15).
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
اسب رس . [ اَ رِ ] (اِ مرکب ) رجوع به اسب ریس شود.
اسپ رس . [ اَ رِ ] ۞ (اِ مرکب ) اسب رس . اسپ ریز. اسپ ریس . اسفریس . میدان اسب دوانی . رجوع به اسب ریس و اسپ ریس و اسپرسا شود. || میدان . (بر...
توپ رس .[ رَ ] (اِ مرکب ) دورترین نقطه ای که گلوله ٔ توپ بدان رسد. جایی که بتوان با توپ آنرا گلوله باران کرد.
خام رس . [ رَ ] (ن مف مرکب ) نوعی پختگی میوه که غیرطبیعی است و مزه و رنگ میوه بد باشد.
سخن رس . [ س ُ خ َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) زودفهم . زیرک . با ادراک و با فراست . (ناظم الاطباء).
عقل رس . [ ع َ رَ ] (نف مرکب ) عقل رسنده . به سن تمییز رسیده .- عقل رس شدن ؛ در تداول خانگی ، به سنی که تمییز نیک از بد توان کردن رسیدن ....
نیم رس . [ رَ ] (ن مف مرکب ) شراب و ثمر و سبزه که خوب نرسیده باشد. (آنندراج ).نیم پخته . نیم خام . که نه کاملاً رسیده است و نه نارس است بل...
گوش رس . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) که به گوش رسد. (آواز و صدا) که شنیده شود. که فاصله چندان بود که آوا شنیده شود: آواز او گوش رس نبود.
گوله رس . [ ل َ / ل ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) رجوع به گلوله رس شود.
نیمه رس . [ م َ / م ِ رَ ] (ن مف مرکب ) نیم رس . رجوع به نیم رس شود.