رش
نویسه گردانی:
RŠ
رش . [ رَش ش ] (ع مص ) چکانیدن آب و خون و اشک . (ناظم الاطباء). || چکیدن آب و خون و اشک . (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). برفشاندن آب و خون و اشک . ترتاش . (از اقرب الموارد). || زدن کسی را زدنی دردناک . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). زدن دردناک . || با آب پاش آب فشاندن بافنده بر بافته . (از اقرب الموارد). || باران ریزه باریدن آسمان . (ناظم الاطباء). باران اندک باریدن آسمان . (ازاقرب الموارد). ریزه باریدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || شستن چیزی . (از اقرب الموارد). || آب زدن . (دهار) (غیاث اللغات ). آب زدن جایی را. (منتهی الارب ). آب بزدن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). آب پاشیدن . (از شعوری ج 2 ورق 8) (از اقرب الموارد). || در عربی امر به پاشیدن . (لغت محلی شوشتر). || صب . (یادداشت مؤلف ).
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
رش . [ رَ ] (اِ) بازو، یعنی از سر دوش تا آرنج . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه مؤلف ). بازو. (فرهنگ فارسی م...
رش . [ رَ ] (اِ) نوعی از جامه ٔ ابریشمین گرانبها. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ) (فرهنگ اوبهی ) (از لغ...
رش . [ رَ ] (اِ) پشته . تپه . (فرهنگ فارسی معین ). مقابل کنده . فراز. تپه . تل . بلندی . بلندی در زمین . پشته ، مقابل گودی و نشیب . (یادداشت مؤ...
رش . [ رَ ] (اِ) قسمی ازخرمای سیاه . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه مؤلف ) (از فرهنگ جهانگیری ). نوعی خرمای...
رش . [ رَ ] (اِخ ) رخش . (فرهنگ فارسی معین ). مخفف رخش ، نام اسب رستم . (از یادداشت مؤلف ). رخش را گویند. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ) : ...
رش . [ رَ ] (کردی ، ص ) در کردی به معنی سیاه است . و صفت سیاه در کردی حاکی از احترام است و در اول اسماء اعلام آید تعظیم را. (یادداشت مؤ...
رش . [ رَش ش / رَ ] (از ع ، اِ) قطره های ریزه ریزه ٔ آب و یا مایعی دیگر که از ریختن بر زمین در اطراف آن پراکنده می گردند. (ناظم الاطباء) : ...
رش . [ رَش ش ] (ع اِ) باران اندک . ج ، رشاش .(از برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (از اق...
رش . [ رِ ] (اِ) ریش و لحیه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مخفف ریش است که بعربی لحیه گویند. (برهان ). محاسن . || ریش . زخم . جراحت...
رش . [ رُ ] (اِ) برگشتگی چشم از روی قهر و غضب و خشم . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). گردانیدن چشم به جهت قهر و غضب . (فرهنگ فارسی مع...