اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رو

نویسه گردانی: RW
رو. [ رَ] (اِخ ) ۞ (1763 - 1807 م .). از خاورشناسان آلمانی بود. وی در اوترخت متولد شد. از آثار او برخی از ترجمه ها از زبانهای عبرانی و عربی به آلمانی است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
رو نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) روگذاشتن . قرار دادن چهره روی چیزی . گذاشتن رخسار. || رو کردن . روی آوردن . متوجه شدن و به سویی عزیم...
رو فکندن . [ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عجز و الحاح نمودن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). روی افکندن .
رو ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) شرمنده شدن و خجالت کشیدن . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (از فرهنگ فارسی معین ). در مقام انفعال گفته میشود. (آن...
رو تافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پشت کردن . چهره رابسوی دیگر متوجه کردن . روی برگردانیدن : آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب . ...
رو داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از شرم حضور داشتن . (از آنندراج ). رودربایستی داشتن : کوبکو دربدر ز بس گردیدگریه در پیش ناله رو دارد. کلیم...
رو باختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) از سخنی که برشخصی گفته میشود خجل و شرمنده شدن . (از آنندراج ).
میانه رو. [ ن َ / ن ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) آن که در هیچ کاری افراط و تفریط نمی کند. (ناظم الاطباء). معتدل که نه به افراط گراید و نه به تف...
متوازی الاضلاع
رفت و رو. [ رُ ت ُ ] (مص مرخم ، اِ مرکب ) رفت و روی . رفت و روب . رجوع به رفت و روی شود. || جاروب . (ناظم الاطباء). || خاشاکی که از رفت...
رنگ و رو. [ رَ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) لون و ظاهر چیزی . لون و نمای چیزی .- رنگ ورورفته ؛ چیزی که لون و نما و ظاهر آن از حالت اصلی ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.