اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

روان

نویسه گردانی: RWʼN
روان . [ رُ ] (اِخ ) ۞ شهری است مرکز ایالت لوار از فرانسه در محل تلاقی رود لوار و رنزون . سکنه ٔ آن 46500 تن است . محصول آن پارچه های پنبه ای و پشمی و جوراب و پارچه و لباس و کاغذ و مصنوعات مکانیکی است و دباغخانه و کارخانه ٔ ذوب آهن و رنگرزی نیز دارد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۹ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مربوط به روان شناسی
روان یابنده . [ رَ ب َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) نفس ناطقه . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
روان گسستن . [ رَ گ ُ س َس ْ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از جدا شدن روح حیوانی از قالب بود. (آنندراج ) : وقتی که کم شود ز سر سرکشان خردروزی که ...
روان داشتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) روانه داشتن . فرستادن . ارسال کردن . روانه کردن : پس بنده بر سبیل فال این ناتمامی روان داشت امید زیا...
روان ساختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) روان کردن . روانه کردن . رجوع به روان کردن شود.- روان ساختن کاری ؛ روبراه کردن آن کار. انجام دادن ...
افسرده روان . [ اَ س ُ دَ / دِ رَ ] (ص مرکب ) دلتنگ . دلسردشده . ناتوان . (ناظم الاطباء). کنایه از مردم مرده دل و سخت دل . (آنندراج ) : از صحبت ...
روان زردویی . [ رَ زَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج واقع در 15هزارگزی غرب پاوه بین تبن و دودان . کوهستانی اس...
روان بخشیدن . [ رَ ب َ دَ ] (مص مرکب ) جان بخشیدن . روح دادن . زنده کردن . احیاء. رجوع به روان بخش و روان بخشی شود.
روان گردیدن . [ رَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) براه افتادن . رفتن . روان شدن . روان گشتن : و جمله ٔ لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۱۰ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.