اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رؤب

نویسه گردانی: RWB
رؤب . [ رُ ئو ] (ع مص ) رُؤوب . رَوب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رَوب شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
رؤب . [ رُءْب ْ ] (اِخ ) موضعی است در نزدیکی سِمِنْجان از نواحی بلخ . (از معجم البلدان ). روب . (منتهی الارب ).
روب . (اِمص ) روفتن . (ناظم الاطباء). روبیدن : رفت و روب . || (نف مرخم ) روبنده . (ناظم الاطباء). با کلمات دیگر ترکیب می یابد و معنی اسم فاع...
روب . (اِ) رُب ّ. رجوع به رُب ّ شود : عکرمه گفت : مَن ّ چیزی بود مانند روبی سطبر. (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
روب . [ رَ ] (ع مص ) ماست شدن . (مصادر زوزنی ). راب َ اللبن ُ روباً؛ خفت شیر و جغرات ۞ شد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غلظت یافتن و رس...
روب . (هندی ، اِ) نقره . ابوریحان بیرونی در الجماهر در فصلی بعنوان «فی ذکرالفضة» آرد: هی [ یعنی سیم یا نقره ] بالرومیة ارجوسا و بالسریانیة سی...
روب . [ ] (اِخ ) از ممالکی بود که مجاور سرحدات شرقی و شمالی ایران بود و نام عام امرای آنجا را روب خان می گفتند. رجوع به ایران در زمان س...
روب . (اِخ ) دهی است به بلخ . (منتهی الارب ). رؤب . رجوع به رؤب شود.
برف روب . [ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه شغل برف روفتن دارد. کسّاح ۞ . || (اِ مرکب ) پارو. مکسحه . (دهار). آلت روفتن برف .
روفت روب . (اِمص مرکب ) رفت روب . رفت وروب . رفت ورو. رجوع به مترادفات کلمه و رفتن و روفتن شود.
نرم روب . [ ن َ ] (اِ مرکب ) جاروب که غبار و آرد و هر چیز نرم روبد و آن را امروز جارو نرمه نیز گویند. (یادداشت مؤلف ) : دیگر بیامد و گفت دم ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.