اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

روب

نویسه گردانی: RWB
روب . [ رَ ] (ع مص ) ماست شدن . (مصادر زوزنی ). راب َ اللبن ُ روباً؛ خفت شیر و جغرات ۞ شد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غلظت یافتن و رسیدن شیر. (از معجم متن اللغة). ماست شدن شیر. کلچیدن . رُؤوب . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). و رجوع به رُؤوب شود. || سرگشته و شوریده رای و مست گردیدن از خواب و جز آن . (منتهی الارب ). متحیر شدن . (از اقرب الموارد). || سست شدن از سیری شکم یا از غلبه ٔ خواب یا گران جسم و گرانجان و بسته خاطر برخاستن . (از منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). رائب نعت است ازآن . (منتهی الارب ). رائب و اَرْوَب و رَوْبان نعت مذکر، و رائبة نعت مؤنث آن است . (از معجم متن اللغة). || مانده شدن . (منتهی الارب ). مانده و کسل شدن . (از معجم متن اللغة). || دروغ گفتن .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || راب َ دَمُه ُ روباً؛ نزدیک هلاک رسید. (منتهی الارب ). هنگام مرگ کسی فرارسیدن . (از معجم متن اللغة). || درهم شدن کار و خرد و رأی کسی .(از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). || آمیختن ، و در حدیث است که : لا شوب و لا روب فی البیع و الشراء؛ ای لا غش و لا تخلیط. (از منتهی الارب ) (ازلسان العرب ) (از معجم متن اللغة)؛ یعنی غش و تخلیط در خرید و فروش نیست . || اصلاح کردن . (از معجم متن اللغة). || (اِ) شیر خفته یا مسکه برآورده . (از منتهی الارب ). شیر ماست شده که کره ٔ آن را بیرون آورند. و گویند: «ما عنده شوب و لا روب »؛ و از شوب عسل و از روب شیر ماست شده را اراده کنند و گویند شوب ، شوربا و روب ، شیر است . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
روب . (اِمص ) روفتن . (ناظم الاطباء). روبیدن : رفت و روب . || (نف مرخم ) روبنده . (ناظم الاطباء). با کلمات دیگر ترکیب می یابد و معنی اسم فاع...
روب . (اِ) رُب ّ. رجوع به رُب ّ شود : عکرمه گفت : مَن ّ چیزی بود مانند روبی سطبر. (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
روب . (هندی ، اِ) نقره . ابوریحان بیرونی در الجماهر در فصلی بعنوان «فی ذکرالفضة» آرد: هی [ یعنی سیم یا نقره ] بالرومیة ارجوسا و بالسریانیة سی...
روب . [ ] (اِخ ) از ممالکی بود که مجاور سرحدات شرقی و شمالی ایران بود و نام عام امرای آنجا را روب خان می گفتند. رجوع به ایران در زمان س...
روب . (اِخ ) دهی است به بلخ . (منتهی الارب ). رؤب . رجوع به رؤب شود.
رؤب . [ رُ ئو ] (ع مص ) رُؤوب . رَوب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رَوب شود.
رؤب . [ رُءْب ْ ] (اِخ ) موضعی است در نزدیکی سِمِنْجان از نواحی بلخ . (از معجم البلدان ). روب . (منتهی الارب ).
فلک روب . [ ف َ ل َ ] (نف مرکب ) فلک روبنده . فلک پایه . والامقام . (فرهنگ فارسی معین ).
نرم روب . [ ن َ ] (اِ مرکب ) جاروب که غبار و آرد و هر چیز نرم روبد و آن را امروز جارو نرمه نیز گویند. (یادداشت مؤلف ) : دیگر بیامد و گفت دم ...
روب خان .(اِخ ) نام عام امرای روب . (ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ص 524). و رجوع به رؤب و روب شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.