گفتگو درباره واژه گزارش تخلف زباء نویسه گردانی: ZBAʼ زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) چشمه ای است بیمامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چشمه ای است در یمامه و خضرمه و صعفوقة ۞ از آن نوشیده اند. (تاج العروس ). چشمه ای است در یمامه و خضرمه و صعفوقه ٔ آل حفصة از آن آب میبرند. (از معجم البلدان ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۵ ثانیه واژه معنی ضبع ضبع. [ ض َ ] (ع اِ) پناه جای . || جانب . || ناحیه . گویند: کنافی ضَبع فلان ؛ ای فی کنفه و ناحیته . (منتهی الارب ). ضبع ضبع. [ ض َ ] (ع اِ) بازو یا میانه ٔ بازو. (منتهی الارب ). بازو. (دهار) (منتخب اللغات ). میان بازو. (مهذب الاسماء). || بَغل . (منتخب اللغات ). ... ضبع ضبع. [ ض َ ] (ع مص ) دست دراز کردن برای زدن . (منتهی الارب ). || راه به دو بخش کردن و بخشی از آن بکسی دیگر دادن . (منتخب اللغات ). راه ... ضبع ضبع. [ ض ُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ ضَبُع. (منتهی الارب ). ضبع ضبع. [ ض َ ب َ ] (ع مص ) ضَبعة. نیک آرزومند گشن شدن ناقه ، و گاهی در زنان هم استعمال کنند. (منتهی الارب ). بگشن آمدن شتر ماده . (تاج المصاد... ضبع ضبع. [ ض َ ب ُ ] (اِخ ) ابن وبرةبن تغلب قضاعی قحطانی . جدی جاهلی . نسبت ضَجاعمه به وی پیوندد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 437). ضبع ضبع. [ ض َ ب ُ ](اِخ ) نام کوهی است از غطفان ، و گویند کوهی است منفرد بین نباج و نقرة. و سمی بذلک لما علیه من الحجارةالتی کأنها منضدة تشب... ضبع ضبع. [ ض َ ب ُ ] (اِخ ) وادیی است نزدیک مکه و گمان می رود میان مکه و مدینه باشد. (معجم البلدان ). ضبع ضبع. [ ض َ ب ُ ] (اِخ ) موضعی است یا پشته ٔزمین و وادیی است از وادیهای عقیق . (منتهی الارب ). ضبع ضبع. [ ض َ ب ُ ] (اِخ ) موضعی قبل از حره ٔ بنی سلیم ، میان آن وافاعیه ، و بدان ضبع اخرجی گویند. (معجم البلدان ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود