اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زراه

نویسه گردانی: ZRʼH
زراه . [ زَ ] (اِ) مطلق دریا را گویند و به عربی بحر خوانند. (برهان ). دریا. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). دریا و بحر. (ناظم الاطباء). اوستائی «زرایه » ۞ (دریا)، پهلوی «زره »، ۞ بلوچی «زیرا» ۞. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
زرعة. [ زَ ع َ ] (ع اِ) واحد زرع یعنی یک خوشه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
زرعة. [ زُ ع َ ] (ع اِ) تخم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).یقال : اعطنی زرعة ازرع بها ارضی . (اقرب الموارد).
زرعة. [ زُ / زَ / زِ ع َ / زَ رَ ع َ ] (ع اِ) جای کشت و زراعت . یقال : ما فی الارض زرعة؛ نیست در این زمین جائی که کشت شود. (ناظم الاطباء) ...
زرعة. [ زُع َ ] (اِخ ) ابن شریک از قتله ٔ حضرت امام حسین (ع ) بود که بدست مختار کشته شد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 56 و 143 و مجمل ...
زرعة. [ زُ ع َ ] (اِخ ) ابن مالک از خوارج نهروان است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 571 شود.
زرعة. [ زُ ع َ ] (اِخ ) ابن مسلم بن جرهد اسلمی ، از روات حدیث است . (منتهی الارب ).
ذراح . [ ذَ ] (ع ص ) لبن ذراح ؛ شیر با آب آمیخته .
ذراح . [ ذُ / ذُرْرا ] (ع اِ) ذروح . رجوع به ذروح و ذراریح شود.
ذراح . [ ذَ ] (اِخ ) دژی است به صنعاءِ یمن .
ذراة. [ ذَ ] (اِخ ) حصنی در کوه جحاف به یَمَن .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.