گفتگو درباره واژه گزارش تخلف زهیر نویسه گردانی: ZHYR زهیر. [ زَ ] (اِخ ) نام پهلوانی ایرانی . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ) (از فهرست ولف ) : سر مایه و ۞ پیشروشان زهیرکه آهو ربودی ز چنگال شیر.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1280). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی زهیر زهیر. [ زُ هََ ](اِخ ) ابن صرد الجشمی السعدی ، مکنی به ابوصرد. وی در رأس هیئت چهارده نفری از طرف قوم «هوازن » به خدمت رسول اﷲ (ص ) رسید و... زهیر زهیر. [ زُهََ ] (اِخ ) ابن قیس البلوی . گویند حضرت رسول اکرم (ص ) را درک کرده است و در فتح مصر و ولایت امیرش «عبدالعزیزبن مروان » بر «برقة... زهیر زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن مالک نهدی . رجوع به ابوالوازع شود. زهیر زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی ... المهلبی العتکی . رجوع به ابوالفضل زهیر... در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود. زهیر زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن محمدبن قمیر مروزی ، مکنی به ابومحمد. مردی زاهد بود و احمدبن منیع گوید پس از احمدبن حنبل کسی را به زهد زهیر ندید... زهیر زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن محمد الازدی . وی از جانب ابومنصور جعفر (برادر سفاح ) به ولایت سیستان رسید (آخر سنه ٔ 141 هَ . ق .). وی بسال 167 در... زهیر زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن محمد خراسانی . رجوع به ابوالمنذر شود. زهیر زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن مسیب الضبی . یکی از سران سپاه در عصر عباسی بود و با مأمون در جنگ با امین همراهی داشت تا آنکه مأمون ظفر یافت... زهیر زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن میمون قرقبی الهمدانی . رجوع به قرقبی زهیر شود. زهیر زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن نعیم البانی ، مکنی به ابوعبدالرحمن . وی تابعی و سیستانی الاصل بود و درعلم و بزرگی بدان جایگاه بود که هیچکس ان... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود