اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زهیر

نویسه گردانی: ZHYR
زهیر. [ زَ ] (اِخ ) نام پهلوانی ایرانی . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ) (از فهرست ولف ) :
سر مایه و ۞ پیشروشان زهیر
که آهو ربودی ز چنگال شیر.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1280).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ظهیرالمُلک . رجوع به علی بن حسن بیهقی ، شرف الدین ظهيرالملک عامل هراة شود. (تتمه ٔ صوان الحکمة).
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ظهیرالدین طاهربن محمد الفاریابی ، مکنی به ابوالفضل ، ملک الکلام و صدرالحکماء. دولتشاه سمرقندی در تذکره گوید: شاعری است ب...
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) حسن بن ظئر، مکنی به ابی علی فارسی ، معروف به ظهیر. مردی فقیه و لغوی و نحوی بود و در قاهره به سال 598 هَ . ق . بدرود ح...
ظهیر. [ ظُ هََ ] (اِخ ) نام گروهی است از عرب . رجوع به بنی ظهیر شود.
ظهیر. [ظَ ] (اِخ ) ابوبکر احمدبن علی بلخی . متوفی در 553 هَ . ق . او راست : شرح الجامع الصغیر محمدبن حسن شیبانی ، ممدوح مسعودسعد. رجوع به شوا...
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ابن محمد ابوالمنذر. تابعی است .
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ابن رافع. صحابی است .
ظهیر. [ ظَ ] (ع ص ، اِ) هم پشت . مدد. یار. یاور. مددکار. ظِهرة. ظُهرة. پشتیوان . پشتیبان . یاریگر. کمک . ج ، ظُهَراء. (مهذب الاسماء): و الملائکة بع...
بی ظهیر. [ ظَ ] (ص مرکب ) بی یار و یاور. بی پشتیبان : سلطان عزم غزنه کرد و هیبت رایت او دوردست افتاد. امیر ابوالفوارس بی ظهیر و مجیر بماند...
زحیر کشیدن . [ زَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) غم خوردن . اندوهناک بودن . نگرانی داشتن . رنج بردن . فکر کردن . اندوه به دل راه دادن : بهر صورتها...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.