سادر
نویسه گردانی:
SADR
سادر. [ دِ ] (ع ص )بی باک . (مهذب الاسماء). آنکه باک ندارد از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی است که جد و اهتمام در کار نکند و به بی پروائی کار کند. (شرح قاموس ) (اقرب الموارد). || بی غم و خیره و شوخ چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بی غم . (شمس اللغات ). || آنکه با ترفع از چیزی گذرد. (اقرب الموارد). || حیران . (مهذب الاسماء) (شمس اللغات ). سراسیمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). متحیر. (اقرب الموارد). || متحیر از شدت گرما. (تاج العروس ). || شتر که چشم او از شدت گرما خیره شده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جاء فلان سادراً؛ اذا اتی من غیر جهته . (اقرب الموارد). || تکلم سادراً؛ ای غیر متشبث فی کلامه . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
صادر. [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صدور. بازگردنده . مقابل وارد. از جای بيرون آینده . (غیاث اللغات ). رونده (در مورد شخص و شی ٔ هر دو استعمال ش...
صادر. [ دِ ] (اِخ ) قریه ای است در بحرین بنی عامربن عبدالقیس را. (معجم البلدان ).
صادر. [ دِ ] (اِخ ) موضعی است در شام . (معجم البلدان ).
صادر. [ دِ ] (اِخ ) از قراء یمن است از مخلاف سنحان . نابغه گوید : و قد قلت للنعمان لما رأیته یرید بنی حن بثغرة صادرتجنب بنی حن فان ّ لقأهم ...
صادر. [ دِ ] (اِخ ) ابن کامل بن بدر عیسی . وی شاعری است نیکوسخن و از شعر وی قصیده ای است که در آن برادر خود بدر را که با ابوهیذام کشته ش...
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: فاشام (سغدی) ***فانکو آدینات 09163657861
ام صادر. [ اُم ْ م ِ دِ ] (اِخ ) کنیه ٔ سجاح زن مسیلمه ٔ کذاب است . (از المرصع).
صادر شدن . [ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سر زدن . صدور یافتن . ناشی شدن : آنکه مسکین است اگر قادر شودبس خیانتها از او صادر شود. سعدی .گویم از بنده ...
صادر کردن . [ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح بازرگانان ، محصول کشوری را به کشورهای دیگر فرستادن . رجوع به صادرات شود. || انجام دادن تشری...
صادر گشتن . [ دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پدید آمدن از. سر زدن از. ناشی شدن از. خلق شدن . ایجاد شدن : بدان کایزدتعالی خالق اوست ز نیکو هرچه صاد...