گفتگو درباره واژه گزارش تخلف سالم نویسه گردانی: SALM سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) ۞ شهری است از ایالت هند (جمهوری مدرس ) دارای 59000 تن سکنه است . تجارت آن مهم و قابل اهمیت است . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی سالم سالم .[ ل ِ ] (اِخ ) ابوحماد. محدث است . عبیداﷲبن موسی از او و او از سدی روایت کند. و رجوع به ابوحماد شود. سالم سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) ابوزیاد. تابعی و محدث است و از ابی مطر روایت کند. رجوع به ابوزیاد شود. سالم سالم . [ ل ِ ] (اِخ )ابومحجر. تابعی و محدث است . رجوع به ابومحجر شود. سالم سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) مولی ابی حذیفه فرزندعتبةبن ربیعه . یکی از پیش گروندگان به اسلام (السابقون الاولون ) بخاری گوید: او مولای یکی از زنان ... سالم سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) مولی شداد مکنی به ابوعبداﷲ. محدث است و بکیربن الشیخ ازاو روایت کند و تابعی است . رجوع به ابوعبداﷲ شود. سالم سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) مولی هشام بن عبدالملک یکی از بلغای زبان عرب است . (ابن الندیم ). سالم این واژه عربی است و پارسی آن واژه ی پهلوی اَبیش می باشد ام سالم ام سالم .[ اُم ْ م ِ ل ِ ] (ع اِ مرکب ) خنفساء. (المرصع). رجوع به خنفساء شود. || خرد. (مهذب الاسماء). ام سالم ام سالم . [ اُم ْ م ِ ل ِ ] (اِخ ) (راسیه ) زنی پرهیزکار بوده است . رجوع به صفوة الصفوة ج 4 ص 351 شود. ام سالم ام سالم . [ اُم ْ م ِ ل ِ ] (اِخ ) نام چند تن از زنان صحابی بود. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 237 شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۷ ۶ ۷ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود