اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سالم

نویسه گردانی: SALM
سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عمربن الخطاب القرشی العدوی . یکی از فقهای هفتگانه مدینه و از سادات و تابعان و علما و ثقات آنها بوده و در مدینه وفات یافته است . (زرکلی ج 1 ص 354). مادر وی یکی از دختران یزدجرد شهریار از صبایای عجم بود که او را بعبداﷲبن عمر رضی اﷲ عنه دادند و این فرزند از او بدنیا آمد. ابوسلمة الدوسی از او نقل احادیث و حکایت میکند. رجوع به فهرست عقد الفرید و رجوع به فهرست عیون الاخبار شود. در ص 127 سیرة عمربن عبدالعزیز سوء ظنی از سالم بن عمربن عبدالعزیز نقل شده است که از پدرش عبداﷲبن عمر نقل حدیث میکند. رجوع به التهذیب ج 3 ص 436 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سالم .[ ل ِ ] (اِخ ) ابوحماد. محدث است . عبیداﷲبن موسی از او و او از سدی روایت کند. و رجوع به ابوحماد شود.
سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) ابوزیاد. تابعی و محدث است و از ابی مطر روایت کند. رجوع به ابوزیاد شود.
سالم . [ ل ِ ] (اِخ )ابومحجر. تابعی و محدث است . رجوع به ابومحجر شود.
سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) مولی ابی حذیفه فرزندعتبةبن ربیعه . یکی از پیش گروندگان به اسلام (السابقون الاولون ) بخاری گوید: او مولای یکی از زنان ...
سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) مولی شداد مکنی به ابوعبداﷲ. محدث است و بکیربن الشیخ ازاو روایت کند و تابعی است . رجوع به ابوعبداﷲ شود.
سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) مولی هشام بن عبدالملک یکی از بلغای زبان عرب است . (ابن الندیم ).
این واژه عربی است و پارسی آن واژه ی پهلوی اَبیش می باشد
ام سالم .[ اُم ْ م ِ ل ِ ] (ع اِ مرکب ) خنفساء. (المرصع). رجوع به خنفساء شود. || خرد. (مهذب الاسماء).
ام سالم . [ اُم ْ م ِ ل ِ ] (اِخ ) (راسیه ) زنی پرهیزکار بوده است . رجوع به صفوة الصفوة ج 4 ص 351 شود.
ام سالم . [ اُم ْ م ِ ل ِ ] (اِخ ) نام چند تن از زنان صحابی بود. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 237 شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۷ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.