سالم
نویسه گردانی:
SALM
سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عمربن الخطاب القرشی العدوی . یکی از فقهای هفتگانه مدینه و از سادات و تابعان و علما و ثقات آنها بوده و در مدینه وفات یافته است . (زرکلی ج 1 ص 354). مادر وی یکی از دختران یزدجرد شهریار از صبایای عجم بود که او را بعبداﷲبن عمر رضی اﷲ عنه دادند و این فرزند از او بدنیا آمد. ابوسلمة الدوسی از او نقل احادیث و حکایت میکند. رجوع به فهرست عقد الفرید و رجوع به فهرست عیون الاخبار شود. در ص 127 سیرة عمربن عبدالعزیز سوء ظنی از سالم بن عمربن عبدالعزیز نقل شده است که از پدرش عبداﷲبن عمر نقل حدیث میکند. رجوع به التهذیب ج 3 ص 436 شود.
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
چاه سالم . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان آسیاب بخش هندیجان شهرستان خرمشهر که در 53 هزارگزی شمال باختری هندیجان کنار راه اتومبیل رو بهبه...
علی سالم . [ ع َ سا ل ِ ] (اِخ ) علی محمد سالم بن سالم . وی در سال 1312 هَ . ق . در قید حیات بود و مدتی در جامع احمدی در طنطا بخدمت علم مشغول ...
سالم پاشا. [ ل ِ ] (اِخ ) رجوع به سالم بن سالم شرقاوی شود.
خفیف سالم . [خ َ ف ِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام بحری از بحورعروضی بر وزن فاعلاتن مفاعلن فعلن ، چون : چرخ انصاف را مدار تویی باغ اقب...
هر دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: آویاگرا ãviâgrâ (سنسکریت: ávyagra)****فانکو آدینات 09163657861
سالم تمیمی . [ ل ِ م ِ ت َ ] (اِخ )رجوع به سالم بن احمدبن سالم بن الصفر التمیمی شود.
سلطان سالم . [ س ُ ل ِ ] (اِخ ) ابومحمد سالم بن ادریس بن احمدبن محمد الحبوضی صاحب ظفار وی از آخرین پادشاهان حبوضی است پس از وی ملک به خان...
سالم البراد. [ ل ِ مُل ْ ب ُ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محدث است . و اسماعیل بن ابی خالد از او روایت کند. رجوع به ابوعبداﷲ شود.
سالم سنهوری . [ ل ِ س ِ ] (اِخ ) رجوع به سالم بن محمد عزالدین بن محمد ناصرالدین السنهوری شود.
سالم کشمیری . [ ل ِ م ِ ک ِ] (اِخ ) اسم او ملالطف اﷲ ولد سیدمیرعلی از سادات کشمیر است . جوان با ادب آرامی است . در ظاهر و باطن مرغوب و محبوب ...