سراح
نویسه گردانی:
SRʼḤ
سراح . [ س َ ] (ع اِمص ) رها کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 57). || طلاق . اسم است مر تسریح را. (منتهی الارب ) : و سرحوهن سراحاً جمیلاً. (قرآن 49/33). (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || و در مثل است : السراح من النجاح ؛ یعنی اگر بر روا کردن حاجت مرد توانا نیستی او را مأیوس کن که در نظر او مانند روا کردن است . (اقرب الموارد)؛ یعنی کار او را یکسره کن ، نظیر: البأس احدی . || آسانی و روانی .شمس قیس نویسد: و سراح در لغت عرب آسانی و روانی باشد و گویند فعلت هذا فی سراح و رواح ؛ این کار برکردم به سهولت و آسانی . (المعجم فی معاییر اشعار العجم ).افعله فی سراح و رواح ؛ فی سهولة. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
صراح . [ ص َ ] (ع ص ) خالص و بی آمیغ. (منتهی الارب ).
صراح . [ ص ُ ] (ع ص ) خالص هرچیز. (غیاث اللغات ). خالص و بی آمیغ از هر چیزی . (منتهی الارب ). خالص . (نشوء اللغة ص 140) (مهذب الاسماء). محض . ...
صراح . [ ص ِ ] (ع مص ) رویاروی دشنام دادن کسی را. و رجوع به صُراح شود. || (اِ) آشکارا. (منتهی الارب ).
صراح . [ ص ُرْ را ] (ع اِ) نوعی از ملخ که خورده میشود. (منتهی الارب ).
سراة. [ س َ ] (ع اِ) (از «س رو») پشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظَهر. (بحر الجواهر) (نشوء اللغة). پشت . ج ، سروات .(مهذب الاسماء). || بالابرآمد...
سراة. [ س َ] (ع اِ) (از «س ری ») اعلای هر چیزی . (منتهی الارب ).
سراة. [ س َ ] (اِخ ) کوهی است مشرف بر عرفه کشیده شده تا صنعاء و بسبب بلندی کوه آن را سراة گویند.... اصمعی گوید سراة کوهی است که کرانه ٔ ...
سرعة. [ س ُ ع َ ] (ع اِمص ) شتاب . نقیض بطؤ. یقال :عجبت من سرعة ذاک . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). زود شدن . (...
صراة. [ ص َ ] (ع ص ) ناقه ای است که آن را نادوشیده باشند تا بزرگ پستان و پرشیر نماید. (منتهی الارب ). || نطفةٌصراة؛ نطفه ٔ محبوس و بازداشته...
صراة. [ ص َ ] (اِخ ) یاقوت آرد: صراة دو نهر است به بغداد، صراة کبری و صراة صغری و من (یاقوت ) جز یکی را نشناسم و آن نهری است که از نهر عیس...