سراح
نویسه گردانی:
SRʼḤ
سراح . [ س َ ] (ع اِمص ) رها کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 57). || طلاق . اسم است مر تسریح را. (منتهی الارب ) : و سرحوهن سراحاً جمیلاً. (قرآن 49/33). (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || و در مثل است : السراح من النجاح ؛ یعنی اگر بر روا کردن حاجت مرد توانا نیستی او را مأیوس کن که در نظر او مانند روا کردن است . (اقرب الموارد)؛ یعنی کار او را یکسره کن ، نظیر: البأس احدی . || آسانی و روانی .شمس قیس نویسد: و سراح در لغت عرب آسانی و روانی باشد و گویند فعلت هذا فی سراح و رواح ؛ این کار برکردم به سهولت و آسانی . (المعجم فی معاییر اشعار العجم ).افعله فی سراح و رواح ؛ فی سهولة. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
صراه . [ ص َ ] (ع ص ) آب ایستاده .
صراه . [ ص َ ] (اِخ ) رجوع به صراة شود.
صرعة. [ ص َ / ص ُ / ص ِ ع َ ] (ع اِ) رجوع به صرعه شود.
صرعة. [ ص ُ ع َ ] (ع ص ) آنکه او را مردم بسیار افکنند. (منتهی الارب ). کسی که او را مردم بر زمین زنند و بسیار افکنند.
صرعة. [ ص ُ رَ ع َ ] (ع ص ) آنکه او مردم را بسیار اندازد. (منتهی الارب ). اعظم رجل فی الخلق لأنه یغلب نفسه عند الغضب و یقهرها و هو اکبر نص...
صرعة. [ ص َ ع َ ] (ع اِ) حالت چیزی . || (مص ) یکبار افکندن . (منتهی الارب ).
صرعة. [ ص ِ ع َ ] (ع مص ) نوعی از افتادن . و منه المثل : سوء الاستمساک خیر من حسن الصرعة و یروی بالفتح بمعنی المرة.
صرعه . [ ] (اِخ ) (شهر زنبور) (یوشع 15:23) (نحمیا 11:29). شهری است در ساحل یهودا که بعد از چندی به دان داده شد (یوشع 15:33 و 19:41) این شهر ...
طاب ثراه . [ ب َ ث َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) پاک و پاکیزه باد خاک او. دعائی است که درباره ٔ مردگان هنگام ذکر نام آنان بر زبان آرند.
صراة جاماسب . [ ص َ ت ُ ] (اِخ ) از فرات مایه گیرد و حجاج بن یوسف مدینه ٔ نیل را که بزمین بابل است بر آن بنا کرد. (معجم البلدان ).