گفتگو درباره واژه گزارش تخلف سرار نویسه گردانی: SRʼR سرار. [ س ِ ] (ع مص ) با کسی راز گفتن . (مجمل اللغة). مسارة. با کسی راز کردن . (المصادر زوزنی ) : صد نشان است از سرار و از جهارلیک بس کن پرده زین هم برمدار. مولوی .تا به ما ما را نماید آشکارکه چه داریم از عقیده در سرار.مولوی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی سرار سرار. [ س َ ] (ع اِ) گزین نسب و خالص آن . || غوره ٔ خرما. || سرارالوادی ؛ بهترین جای وادی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). سرار سرار. [ س ِ ] (ع اِ) شکنهای کف دست و پیشانی و اَسِرّة جمع آن است . (منتهی الارب ). خط پیشانی و کف دست . ج ، اسراء، اسره . (منتهی الارب ) (مه... سرار سرار. [ س َ ] (اِخ ) وادیی است در بطن حله . (منتهی الارب ). سرار سرار. [س ِ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد عقیم . (منتهی الارب ). سرار سرار. [ س ِ ] (اِخ ) موضعی است به حجاز. (منتهی الارب ). سرار سرار. [ س ِ ] (اِخ ) وادیی است که صنعا را می شکافد و گاهی که باران آید آب در آن فزون شود و در سنوان ریزد و دریاچه مانندی شود. (از معجم الب... صرار صرار. [ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صرورة. (منتهی الارب ). صرار صرار. [ ص ِ ] (ع اِ) رشته که بر پستان اشتر بندند. پستان بند ناقه . ج ، اَصِرَّة. (منتهی الارب ). || جایهای بلند. (منتهی الارب ). صرار صرار. [ ص َرْ را ] (ع اِ) تزدک ۞ . (ربنجنی ). جَزد. (دستور اللغة). زنجره . زَلَّه .چیک . (تحفه ). صَرّارَه . و این غیر صراراللیل است . صرار صرار. [ ص َ/ ص ِ ] (اِخ ) رودباری است به حجاز. (منتهی الارب ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود