سفی ً
نویسه گردانی:
SFY
سفی ً. [ س َ فَن ْ ] (ع مص ) بیخرد گردیدن . || شکافته شدن دست . بهاین معنی [ س َف ْی ] است . || کم موی شدن پیشانی است . || (اِ) خاک بادبرده . || مرد سبک و بی خرد. || لاغری . || خاک . خاک گور. || خارگیاه بهمئی ؟ یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گیاه خاردار. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۷۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
صفی آباد. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. در 15000گزی جنوب خاوری اسفراین . جلگه . معتدل . سکنه آن 33 تن . ...
صفی آباد. [ ص َ ](اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. در 45000گزی شمال سبزوار، سر راه اتومبیل رو بام و میان آباد. کوهستانی . معتدل . ...
صفی آباد. [ ص َ ] (اِخ ) نام دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار است که از 10 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده مجموع نفوس آن 5201 تن . ...
صفی آباد. [ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. در 12000 گزی جنوب نیشابور. در جلگه و قسمتی از آن در شوره زار واقع ...
صفی آباد. [ ص َ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
صفی آباد. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان برزاوند شهرستان اردستان . در 55هزارگزی شمال شوسه ٔ کوهپایه به اصفهان . کوهستانی . معتدل . دارای 110 تن ...
صفی آباد. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از بخش ابرقو شهرستان یزد. در 25هزارگزی جنوب باختری ابرقو و 2500گزی جنوب راه صدیق آباد به ابرقو. جلگه . معتدل . م...
صفی الحلی . [ ص َ یُل ْ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) رجوع به صفی الدین حلی شود.
صفی الدین . [ ص َ یُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به عبدالمؤمن بغدادی شود.
صفی الدین . [ ص َ یُدْدی ] (اِخ ) رجوع به محمدبن عبدالرحیم الهندی شود.